نظریه پرداز:
حجت الاسلام والسلمین دکتر واعظی
هیئت نقد:
حجت الاسلام والمسلمین میرسپاه
حجت الاسلام والمسلمین استاد معلمی
داور:
آیت الله فیاضی
دبیر علمی:
حجت الاسلام والمسلمین دکتر فتحعلی
زمــــان:
7 مهر 1385
بسمه تعالی
مجمع عالی حکمت اسلامی در اسفند سال 1384 تحت اشراف و نظارت عالی حضرات آیات عظام جوادی آملی، سبحانی و مصباح یزدیدامت برکاتهم، پیرو دیدار جمعی از اساتيد و فضلاي علوم عقلي حوزة علمية قم با رهبر معظم انقلاب اسلامي حضرت آيت الله العظمی خامنه ايمدظله العالي در زمستان سال 1382 توسط گروهی از اساتيد و نخبگان حکمت اسلامی پس از طي فرآيند ذیل تأسيس گرديد:
تشکيل جلسات هم انديشي در راستاي تحقق منوّيات مقام معظم رهبری؛
برگزاري جلسات کارشناسی در راستاي بررسي طرح ها و چگونگي اجرايي نمودن آن؛
ديدار با حضرات آيات عظام جوادي آملي، سبحاني و مصباح يزديدامت برکاتهم و بهره گرفتن از رهنمود هاي اين بزرگواران و تقاضاي قرار گرفتن مجمع عالي تحت اشراف و نظارت عالي اساتيد معظم؛
تهية پيش نويس اساسنامه و ارزيابي آن از سوي کارشناسان مختلف.
تدوين نهايي اساسنامه و تأييد آن از سوي ناظران معظم؛
تعيين هيئت مؤسس مجمع عالي از سوي ناظران معظّم عالي براساس مادة 26 اساسنامه؛
ديدار هيئت مؤسس با برخي از مراجع معظم تقليد و بهره گرفتن از رهنمود هاي ارزشمند اين بزرگواران؛
پذیرش عضویت اعضای پیوسته از میان اساتيد و فضلاي علوم عقلي اسلامی با توجه به شرايط اساسنامه (ماده 16 فصل سوّم)؛
برگزاري اولين مجمع عمومي و انتخاب اولين هيئت مديره مجمع عالي حکمت اسلامي؛
شروع فعاليت هاي رسمي از اسفند سال 1384.
برنامه ها
راه اندازی گروه های علمی ذیل با حضور اعضای پیوستة مجمع عالی؛
– معرفت شناسی
– فلسفه های مضاف که از خرداد 1390 به چند گروه تقسیم شده است؛
– فلسفه
– کلام
– عرفان
– فلسفه علوم انسانی
– فلسفه اخلاق
– فلسفه دین
– فلسفه حقوق
– فلسفة سیاسی (در شرف راه اندازی)
برگزاری نشست های علمی در قالب کرسی های نظریه پردازی و میزگرد؛
برگزاری کلاس های آموزشی( کوتاه مدت، بلند مدت و آموزشی – پژوهشی)؛
برگزاری گردهمایی سالانه اساتید علوم عقلی و تجلیل از مقام علمی پیشکسوتان حوزه حکمت اسلامی؛
راه اندازی اولین کتابخانه تخصصی علوم عقلی اسلامی؛
راه اندازی واحد مشاورة علمی؛
انتشار خبرنامة حکمت اسلامی؛
تصدی بخش فلسفةاسلامی همایش روز جهانی فلسفه؛
اجرای طرح جایگاه شناسی حکمت اسلامی؛
برگزاری کارگاه های آموزشی و پژوهشی؛
انتشار کتاب؛
انجام پروژه های تحقیقاتی؛
تولید محصولات صوتی و تصویری؛
راه اندازی پایگاه اطلاع رسانی؛
همکاری با مراکز مختلف علمی کشور در برگزاری برنامه های آموزشی و پژوهشی.
از اولین برنامه هایی که از ابتدا نسبت به اجرای آن در مجمع عالی حکمت اسلامی اهتمام جدی وجود داشت، برگزاری نشست های علمی با حضور اساتید، کارشناسان و صاحب نظران بود. نشست های علمی که در دو قالب کرسی های نظریه پردازی و میزگردهای علمی است، سعی در ایجاد و گسترش کرسی های آزاداندیشی، فضای نظریه پردازی، نوآوری و تولید علم، در عرصة علوم عقلی اسلامی دارد، ضمن اینکه نقد و بررسی عالمانه و منصفانه مباحث و نظرات مطرح شده و پاسخگویی به شبهات کلامی، عرفانی، اعتقادی و .. با حضور اساتید و کارشناسان را از دیگر اهداف برگزاری این نشست ها می توان ذکر کرد.
مجمع عالی حکمت اسلامی بر آن است که با برگزاری نشست های علمی در فضای عالمانه و به دور از عصبیت ها با حضور اندیشمندان ارجمند به طرح مباحث و دیدگاه ها، نقد شبهات و پاسخ علمی آن ها بپردازد. نشست های علمی که هر ساله شاهد برگزاری تعدادی از آن ها از سوی مجمع عالی حکمت اسلامی هستیم، بحمدالله مورد استقبال علاقمندان به حکمت و فلسفةاسلامی قرار گرفته است.
امیدواریم که با عنایت خداوند متعال و توجهات خاصه حضرت ولی عصر(عج) بتوانیم با برگزاری چنین برنامه هایی در راستای دفاع از حریم اسلام و مکتب اهل بیت عصمت و طهارت(ع)، در راستای بوجود آمدن فضای عقلانی و منصفانه گام برداریم.
مجمع عالی حکمت اسلامی از همة اساتید، کارشناسان و صاحب نظران بزرگوار که دارای اندیشه های نو در موضوعات مرتبط با علوم عقلی اسلامی می باشند و یا توان پاسخگویی عالمانه و منصفانه در یک فضای محترمانه به شبهات اعتقادی، کلامی، فلسفی و عرفانی را دارند دعوت بعمل می آورد، تا با برگزاری محافل علمی بر غنای علمی جامعة اسلامی افزوده شود، ان شاء الله.
آنچه در این مجموعه خواهد آمد، میزگرد علمی، با موضوع «تحلیل الزامات اخلاقی و عقلی 2» است، که با حضور اساتید و کارشناسان محترم در جلسه ای کاملاً علمی برگزار گردیده است.
در خاتمه لازم می دانیم که از همة کسانی که در آماده سازی این مجموعه تلاش و همکاری کردند، تقدیر و تشکر نماییم.
مجمع عالی حکمت اسلامی
با عرض تسليت شهادت امام باقر(ع) و عرض خير مقدم به اساتيد، فضلا و حضار گرانقدر. بحث تحليل الزام های عقلي و اخلاقی را با ذکر يک صلوات و هدية آن به ارواح مطهر همة شهدا و امام راحل، آغاز می کنيم.
لزوم يا الزام اخلاقي از بحث های بسيار مهم در فلسفة اخلاق است که در جلسة گذشته دربارة آن صحبت شده است. به نکته اي اشاره مي کنم که به نظرم، رعایتش موجب شفافيت هر چه بيشتر بحث و جلوگيري از بعضي از خلط ها و مغالطات احتمالي و ناخواسته خواهد شد و آن نکته اين است که بحث الزامات اخلاقي، بحث ذو ابعاد است که تفکيک اين ابعاد و بحث کافی دربارة هر يک از آن ها لازم است. يک بعد، بُعد معناشناسي، چيستي و ماهيت الزام عقلي و اخلاقي است. پرسش هایی نظير اينکه آيا الزام اخلاقي از مقولات ذاتي الذات اضافه و نسبي است و اگر چنين است طرفین اين نسبت چيست؟ آيا الزام اخلاقي به معناي ضرورت است و اگر هست کدام يک از اقسام ضرورت -ضرورت های معهود ما در فلسفه یا منطق- هست؟ اگر يکي از اقسام ضرورت است آیا امکان تفکيک الزام، به تام (perfect) و ناقص، چنانچه در آثار و ادبيات فلسفة اخلاقي غرب هست وجود دارد؟ سؤال ديگر اینکه مقوّمات الزام اخلاقي چيست؟
بُعد دیگر، بعد وجودشناسي ارزش و الزام اخلاقي است. پرسش هایی مانند اینکه آیا الزام اخلاقي وجود دارد؟ و اگر وجود دارد آیا وجودش حقيقي و واقعي است يا اعتباري؟ اگر اعتباري است معتدل کيست؟ اگر حقيقي و واقعي است آيا وجود مستقل و مجزا در عالم خارج دارد که دراین صورت، مفهوم الزام اخلاقي مفهوم ماهوي می شود. يا اينکه وجود و واقعيت الزام اخلاقي به واسطة وجود و واقعيت منشأ احتجاجش هست که دراين صورت، مفهوم الزام اخلاقي، معقول ثاني فلسفي می شود. اين نوع پرسش ها در حيطة وجودشناسي الزام اخلاقي است.
بُعد سوم، شناخت الزام اخلاقي است. ابزار، راه ها و منبع شناخت الزام اخلاقي چيست؟ آيا فقط عقل نظري، يا فقط عقلي عملي و يا اینکه عقل عملي مبتني بر عقل نظري است. آيا وجدان یا فطرت، طبيعت و سرشت انساني است و يا شهود است. سؤال بسيار اساسي در مباحث فلسفة اخلاق که در ادبیات اسلامی هم به آن کمتر پرداخته شده این است که توجیه الزام اخلاقي چيست؟ در وصف شناخت شناسي الزام اخلاقي است. آيا باید به مجموعه و سلسله اي از الزامات اخلاقي قایل شويم که در نهايت به الزامی بديهي ختم می شود و آن الزام بديهي موجح و مبين الزامات ديگر است. آیا بداهت الزام اخلاقي معنا دارد؟ اين مباحث، به بحث های معرفت شناسي مربوط می شود.
بُعد ديگری را هم اضافه می کنم و آن، برخی از مسائل و سؤال هایی است که دربارة الزام اخلاقي به وجود آمده است؛ مثل تزاحم و تعارض الزامات.
هر تحليل و تبييني که بتواند پاسخ های خردپذير و سازگاری از اين ابعاد ارائه کند مؤفق و کارآمد خواهد بود. برخی از نظریات دربارة الزام اخلاقي به دليل عدم تفکيک اين ابعاد یا به دليل عدم توجه به اين ابعاد، از برخی ابعاد غافلند يا اينکه نمی توانند آن بعد را تبيين و تحليل کنند. بنابراين، يکي از اهداف اين جلسه می تواند اين باشد که با مقايسة آراء و نظريات دربارة حقيقت الزام اخلاقي و عقلي، بررسی کنیم که کدام تحليل و تبيين، پاسخ های مقنع، کامل و سازگار ارائه می کند.
در تحلیل الزامات اخلاقی، دو گروه داریم: 1. واقع گرا؛ 2. غیرواقع گرا. واقع گرا، کسانی هستند که معتقدند الزامات اخلاقي، واقعيتي دارند. -في الجمله عرض می کنم واقعيت؛ به اينکه واقعيت چيست و کجاست کاري نداريم.- غيرواقع گرايان معتقدند که الزامات اخلاقي، واقعيتي ندارند. تحليل هایی را که قایل به اعتباري بودن و یا نوعي قرارداد است و يا بستگي به ميل، سليقه، عرف، عادت و اين گونه مسائل دارند را در زمرة نظريات غيرواقع گرا دسته بندي می کنند. نظرية حضرت آيت الله مصباح يزدي، واقع گرايانه است؛ يعني ايشان معتقدند که الزامات اخلاقي از اموري واقعي خبر می دهند. الزامات اخلاقي را کشف می کنیم، جعل يا وضع نمی کنيم تا پيامدهاي منفي خودش را داشته باشد. حاصل سخن ايشان اين است که مفهوم الزام اخلاقي از سنخ معقول ثاني فلسفي است که براي انتزاع آن به فعل فاعل اخلاقي و غايت فاعل اخلاقي از فعلش توجه می شود، این نکتة مهمي است. برخي که این نظریه را نقد کردند گفتند که سه چيز داريم: فعل، فاعل و غايت و مشخص نکرده اند که غايت، غايت فعل است يا غايت فاعل و گفتند که آقای مصباح معتقدند که غايت فعل هست نه غايت فاعل و بعد نقد کرده اند و به نظر می رسد که اين تعبير درست نباشد. آقای مصباح، ضرورت بالقیاس را مثال می زنند. یعنی همان طورکه براي رسيدن به آب به ترکيب اکسيژن و ئيدروژن نیاز داريد و اين ترکيب، فعل است ضرورت ترکيب ئيدروژن واکسيژن براي رسيدن به آب، ضرورت بالقياس پيدا می کند. رفتن از پلکان به بالا براي رسيدن به بام، ضرورت بالقياس است. براي رسيدن به کمال، که کمال، غايت فعل می تواند باشد. اما غايت فاعل، هر فاعلي براي خودش کمال مطلوبي دارد -اين کمال جزء مفروضات حضرت آيت الله مصباح در نظريه شان است- کمال مطلوب با کمال غايي متفاوت است. ما سلسله اي از کمالات را می توانيم داشته باشيم که هر کدام، غايت کمال ديگري بشود و در نهايت به کمالی غايي برسيم. انسان داراي مجموعه اي از کمالات و اهداف است. از در نظر گرفتن آن کمال – کمال متوسط و يا کمال غايي- و حق و فعل آن، ضرورت را انتزاع بکند. می پرسد که راست بگويم يا دروغ؟ می گويد: کمالت و هدفت چيست؟ اگر می خواهي به سعادت برسي و دروغ گويي براي رسيدن به اين سعادت و هدف ضرر دارد دروغ نگو. و اگر ضرورت دارد که بايد راست گفت که به سعادت برسي، پس ضرورت بالقياسي انتزاع می کنيم از نسبت ميان کمالي که من (فاعل اخلاقي) در نظر دارم و فعلش، چون می خواهي به سعادت برسي. اگر می خواهي به سعادت برسي، راست گويي، عدالت و وفاي به عهد ضرورت دارد. پس الزام، مفهومی انتزاعي شبيه به معقول ثاني فلسفي است که از در نظر گرفتن فعل و غايت فاعل اخلاقي، هدف فاعل اخلاقي انتزاع می شود. هر چند ميان هر فعلي و نتيجة آن فعل، بر مبناي حضرت آيت الله مصباح، رابطة تکويني وجود دارد. اين طور نيست که هر فعل منجر به هر نتيجه اي بشود و بر افعال خاص، نتايج خاص مترتب خواهد شد.
بنابراين، خلاصة کلام حضرت آيت الله مصباح يزدي اين است که مفهوم الزام اخلاقي از سنخ معقول ثاني فلسفي است؛ يعني روش انتزاعش ضرورت بالقياس است و منشأ فعل انسان (فعل فاعل اخلاقي) و غايتي است که فاعل اخلاقي در نظر دارد. البتّه غايت فاعل اخلاقي از فعل جدا نيست. در هر فعلي بين فعل و نتيجه، رابطة تکويني هم هست. با اين توضيح ناقص بنده که اساتید تکميل خواهند کرد از جناب استاد واعظي درخواست می کنيم که نظرات خودشان را دربارة این تحليل از الزامات اخلاقي بفرمايند تا در ادامه از استاد ميرسپاه و آقاي معلمي، ناقد و تکمیل کنندة بحث و حضرت استاد فیاضی، ناظر بحث بهره ببریم.
محور بحث در جلسة قبل، نظرية علامه طباطبايي بود که بررسي شد و محور جلسة امروز «بررسي نظرية حضرت آيت الله مصباح يزدي» است. الزامات اخلاقي -یعنی بايدها و نبايدهايي که درحوزة اخلاق است؛ مثل بايد راست گفت، بايد عبادت کرد- چند ساحت دارد. آنچه که امروز من بر آن متمرکز می شوم نارسايي نظرية حضرت استاد در تبيين محتواي الزامات اخلاقي است. به تعبير ديگر، بخش Semantical (معنا شناختي)، محور بحث امروز است. اينکه گفته می شود: بايد عدالت ورزيد، نبايد ظلم کرد، بايد راست گفت، با کلمة «بايد» چه چيزي انکار می شود و محتواي اين «بايد» چيست؟ من معتقدم که نظرية ايشان برخي از پرسش های موجود در حوزة الزامات اخلاقي را پاسخ می دهد؛ اما بعضي از پرسش ها و مواضع بحث در الزامات اخلاقي را پاسخ نمی دهد. نظرات ايشان، مبناي بسيار مناسب و يکي از پاسخ های مناسب براي توجيه الزامات اخلاقي است که چرا من بايد اخلاقي زيست کنم و به الزامات اخلاقي ملتزم شوم. پاسخش اين است که به دلیل اينکه رابطه ای واقعي و ضروري بين افعال اخلاقي و انجام افعال اخلاقي و رسيدن به کمالات نهايي بشري است. تقريباً همان بياني که مرحوم مطهري به نوع ديگري در مقالة جاودانگي و اخلاق در باب تفکیک منع علمي و صدقي و اينکه الزامات اخلاقی مربوط به منع علمی است و برآیند آن، التزام به الزامات اخلاقی در واقع بر دین و کمال منع علمي انسان است. از اين ناحيه و از اين نتيجه، مبناي مرحوم مطهري و حضرت استاد مصباح يزدي نزدیک است. اگرچه نکتة الزامي در نظرية حضرت استاد، به محتواي الزامات اخلاقي مربوط می شود.
خلاصة نظريه ايشان اين است که اگرچه الزامات اخلاقي در قالب انشاء بيان می شود؛ مثل بايد راست گفت؛ نبايد ظلم کرد؛ بايد عدالت ورزيد؛ اما اين ظاهر انشايي در حقيقت اخبار است. اخبار به وجود رابطة ضروري که به ضرورت بالقياس بين فعل و غايت تعبیر می کنند. به اين معنا که افعال اخلاقي مولّد کمال در نفس بشرند و با کمال نهايي ملائمت دارند. مفاد الزامات اخلاقي، بيان اين رابطة ضروري بين فعل و غايت است و به لحاظ تحليل مفهومي آيا معقول اولي و امري ماهوي است؟ و يا معقول ثاني است. به طور مسلّم، مفهوم ضرورت و وجود؛ يعني ضرورت بالقياس، معقول ثاني فلسفي است که از نحوة رابطة بین فعل و غايت، انتزاع می شود که البتّه آن غايت، غايت فاعل است. يعني انجام فعل اخلاقي توسط فاعل، مولّد کمالي در نفس فاعل است. از این رابطة علت و معلول، ضرورت را انتزاع می کنیم. مفاد الزامات اخلاقي، اخبار به اين ضرورت است. صورت ظاهر انشاء است، امر واحد اخبار است. کما اينکه ما برعکس آن را هم داريم مثل انشاء هایی که به صيغة اخباري انجام مي گيرد، مثل به تو، که در بيع گفته می شود، به ظاهر اخبار است فعل، ماضي است؛ اما درواقع انشاء بيع است. اينجا هم الزامات در صورت ظاهر به اصطلاح انشاء هستند؛ اما در واقع، اخبار به رابطة ضرورت بالقياسي است که اينجا وجود دارد.
بنابراينکه احکام تابع مصالح و مفاسد نفس الامري است يعني بين انجام فعل صلوة و غايت مترتب بر صلاة، رابطة ضرورت بالقياس وجود دارد. بين فعل شرب ماء و سيراب شدن، رابطة ضرورت بالقياس وجود دارد و امثال ذلک.
اين افعال، چه در حوزة شريعت و چه در حوزة عرفيات، مشمول الزامات قرار می گيرند. کسي که تشنه است بايد آب بخورد. صّل، باید نماز بخوانی و امثال ذلک. صلّ مثل إعدل است؛ بايد عدالت ورزيد با بايد نماز خواند از اين جهت فرقي نمي کند. اگر حضرت استاد معتقد هستند که در افعال اخلاقي و در حوزة اخلاق، الزامات اخلاقي مَآلش ضرورت بالقياس است و مُفادش، ارسال و بعث و تحريک نيست؛ بلکه مفادش اخبار از رابطة ضرورت بالقياس است؛ دراین صورت بايد در کل حوزة الزامات، نه خصوص الزامات اخلاقي، در هر حوزه اي که الزام به کار می رود و آن الزام، دربارة افعالي است که با غاياتي در ارتباط است بايد معتقد شوند که مفاد اخبار از ضرورت بالقياس است و اين خلاف ارتکاز و وجدان ما است. ما فرقی قایل نیستیم بين بايد راست گفت با بايد نماز خواند، بايد روزه گرفت و بايد آب خورد.
بنابراين، در حوزة معناشناختي، بايد از بايد و نبايد، تحلیلی ارائه کنيم که در همة موارد اين چنيني، کاربرد یکسانی داشته باشد. نمی توانيم بگوييم که مفاد صلِّ يعني بين نماز و غايتش که قرب الي الله يا هر غايت تکويني و کمال نهايي انسان باشد رابطة ضرورت بالقياس است. يعني اگر ايشان بگويد که ملتزم می شوم و معتقد می شوم که در همة مواردي که الزامات به کار می رود چه در حوزة اخلاق چه در حوزة شريعت و چه در حوزة عرفيات، مفاد اين الزام، ضرورت بالقياس است. اشکالي که ما وارد می کنيم اشکال خلاف ارتکاز و وجدان است. تحليلي که وجود دارد اين است که وقتي با اين اوامر مواجه می شويم مفاد اين اوامر را به تعبيري که حضرات فقها و اصوليين بيان می کنند نسبت ارساليه می دانیم. مفاد صيغة إفعل، تحريک، بعث انشائي و ارساليه است. ما مرسل را به سوي مرسل اليه ارسال می کنيم و با گفتن کلمة بايد و صيغة إفعل، الزام ارسال و بعث می کنيم، اين اشکال اول.
اگر ايشان بگويد که دربارة الزامات اخلاقي چنين معتقد می شوم؛ اما در ساير الزامات؛ یعنی الزامات شرعي و عرفي، چنين امري را معتقد نمی شوم این طور اشکال می شود که مبنا و ملاک اقتضا می کند که شما در همة حوزه ها يک حرف بزنید؛ چون اگر مبنا و ملاک درحوزة افعال اخلاقي وجود نسبت ضرورت بالقياس است اين ضرورت بالقياس در کلية افعالي که غايتي بر آن ها مترتب می شود و انجام آن فعل با ترتّب آن غايت، رابطة توليدي دارد اين اشکال تحليل می آيد و وجهي براي تفکيک وجود ندارد.
به تعبير دیگر، در الزامات اخلاقي، حوزة تکوين و تحقق الزامات را با حوزة اعتنا به الزامات بايد تفکيک قایل باشيم. اول بايد الزامي داشته باشيم و بعد ببينیم که با چه داعي طرف آن الزام می روم. کساني که معتقدند خود الزامات، واقعي و شهودي اند – لزوم عدالت را شهود می کنيم- مثل تقدم علت بر معلول که به عنوان امری واقعي شهود می کنيم که، اين حرکت دست، مقدم بر حرکت کليد است. اين تقدم را به عنوان امری واقعي شهود می کنيم. در حوزة اخلاقيات هم ملزم بودن که افعال اخلاقي را شهود می کنيم. به نظر اين ها مرتبة بعث، تمام است. مرتبة بعد، مرتبة اعتنای به این بعث است. چه چيزي من را به انبعاث و اعتنای به اين می خواند. در اينجا ممکن است بحث های حب ذات و حب به کمال مطرح شود. به نظرم، نظر حضرت استاد مصباح يزدي در حوزة بحث معناشناختي و در حوزة بحث الزامات، فاقد مرتبة بعث است و آنچه که ايشان دربارة مسئلة حب ذات و حب کمال مطرح می کند به مرتبة انبعاث مربوط می شود و ربطي به محتواي الزامات اخلاقي ندارد.
استاد فتحعلی: از حضرت استاد ميرسپاه تقاضا می کنيم که دربارة تبيين نظرية حضرت استاد مصباح و نکاتي که آقاي واعظي فرمودند آراءی خودشان را بيان کنند.
به نظرم، محبوب ترين و مبسوط ترین نظریه، نظرية استاد مصباح است و اشکالی هم ندارد.
هیچ یک از نقدهایی که گفته شد را وارد نمی دانم. فرمودند که سخن استاد، بعضي از پرسش ها را پاسخ داده مثلاً در بعد قضاوت در باب الزام، توجيهي شده؛ اما برخی از پرسش ها پاسخ داده نشده است. کدام پرسش ها پاسخ داده نشده است؟ به نظرم، تمام پرسش ها پاسخ داده شده است. در اشکال اول گفته شده که ضرورت بالقياس به افعال اخلاقي منحصر نمی شود؛ بله خيلي واضح است که منحصر به افعال اخلاقي نمی شود. بعد گفته می شود که پس در حوزة شریعت در حوزة عرفيات هم، ضرورت بالقياس می آيد؛ بله می آيد و اشکالی هم ندارد. گفته شد که آيا بين بايد راست گفت، بايد نماز خواند، بايد آب خورد را به صورت ضرورت بالقياس می گيريد؟! اينکه خلاف ارتکاز و وجدان است. در پاسخ می گویم که به نظرم، خلاف ارتکاز و وجدان نیست. چرا اين گونه باشد؟ گفته شد که زیرا صيغة إفعل، مفاد ارسالي دارد. بعد گفته شد که ممکن است حاج آقا عقب نشيني کند و بگويد: من در خصوص الزامات اخلاقي اين گونه گفتم و منظورم بقيه نيست. در پاسخ می گویم که من يقين دارم که ايشان اين عقب نشيني را نمی کند و می گويد: نه، من همة اين ها را ضرورت بالقياس می دانم. اگر گفته شود فقط در خصوص الزامات اخلاقي اين گونه است، درست نيست. می گويند: «العله يعمّم و يخصّص.» وقتی سخنی گفتید باید در همه جا آن را صادق بدانید نه اینکه عقب نشینی کنید. اگر عقبي نشيني شده بود، اين خودش پذيرش شکست بود؛ ولي عقب نشيني نشده و ضرورت بالقياس است. منتهي، ممکن است گفته شود که خلاف ارتکاز و وجدان است. بنده می گويم که چرا خلاف وجدان است؟ وقتي اشکال دوم تحليل شود عرض می کنم که خلاف ارتکاز و وجداني وجود ندارد.
برخی می گویند که در قضاياي اخلاقي الزام هست و آقای مصباح به جای این الزام، ضرورت بالقياس را مطرح کرده است. ضرورت بالقياس با الزامات اخلاقي چگونه قابل انطباق هستند؟ اشکال دوم بر همين مسئله متمرکز است که ما در اخلاقيات نياز به الزام داريم و در سخن جناب استاد، الزامي وجود ندارد. گفته شده که جناب استاد به این نکته توجه کرده؛ لذا حب ذات را مطرح کرده است. منتهي، با طرح حب ذات، مشکلي حل نمی شود. بله ایشان حب ذات را مطرح کرده و با طرح آن، حقیقتاً مشکل حل می شود.
مشکل شما اين است که حب ذات از مبادي انبعاث است و ما مشکل بعث داريم. در قسمت بعث کاري نکرديم و بايد بين الزام و اعتنا به الزام فرق گذاشت. ايشان اين اعتنا به الزام را تامين کرده؛ اما الزام را تأمين نکرده است. بايد عرض کنم که جناب استاد، خيلي سيستماتيک و منسجم صحبت کرده است. با مجموعة انسان شناسي که دارند در اينجا هم حرفشان را زده اند. ما انسان را موجودی مختار می دانيم و ارزش افعال اخلاقي هم وابسته به اختياري بودن است. ما دنبال چه الزامي می گرديم الزام بيروني و مکانيکي، الزامي که نوعی اجبار بياورد. کاري کن که احساس کنم کسي مرا به طرف عدل هول می دهد. اين غلط است. الزام اين طوري مطرح نيست. الزام چه طوري مطرح است؟ الزام به تشخيص خود فرد وابسته است. هر که طاووس خواهد باید جور هندوستان کشد. مگر خودت را دوست نداري؟ مگر کمال خودت را دوست نداري؟ به شما که عاقلي، بالغي، حب ذات داري و کمال خودت را می خواهي می گويم که بين اين فعل و کمال حقيقي تو رابطة ضروري برقرار است و بين اين فعل و کمال حقيقي تو رابطة منفي برقرار است. آن مثبت اولي را می گوييم، بايد دومي را می گوييم.
بعد گفته می شود شهوديات، شهودي چه فایده ای دارد؟ می گويند که در درون من، الزامي است. شما الزامي را حس می کنيد – اين نقد به سخن آقاي لاريجاني هم وارد مي شود منظورتان چيست؟ يعني فقط گرايشي به صورت کیف نفسانی در شما هست. اينکه ارزش معرفت شناسي ندارد و توجيه فلسفي از مسئله نیست. ممکن است کسي بگويد که من اين را نمی گويم و من می گويم که حقيقتي را در مرتبه اي از نفس می يابيم که از آن حقيقيت، اين طوري برداشت می کنيم که اينجا الزام اخلاقي است. نه، اين هم درست نيست؛ چون الزام و ضرورت، پيوسته بين دو امر درک می شود. خود ضرورت، يک امر نفسي نيست که من بگويم خودش را می یابم. يعني چه خودش را می يابم؟ مسئله اين است که از احساس خارج شويم و ادراک کنيم. منتهي می گوييم که در مرتبه اي، اين حقيقت را ادراک می کنيم؟ می گوييد ضرورت. ضرورت بين دو چیز را درک می کنيد. استاد هم به وجه احسن اين را بيان کردند؛ می گوييد: نه! خود ضرورت را درک می کنيم. عرض می کنم: اولاً اين معنا ندارد. ثانياً، اين فرار از بحث است.
مي خواهم اين را عرض کنم که جناب استاد می گويند آن حرف ها «لايتمن و لا يغني من جوع» و انتقادي هم که به آقاي مور دارند در جاي خود است و هيچ تهافتي هم در سخن استاد نيست. زیرا اگر استاد می گويند که گرايش را مطرح نکن چيزي را حل نمی کند. مغالطه اي بين ميل و مَيل شده شده است، بله، ايشان از ميل صحبت می کنند؛ اما نه اينکه همان بايد است. حب ذات به عنوان يکي از اميال اصيل و فطري ما موجب می شود که اين نکته را مفروض بگيريم که هر انسان عاقل و بالغي، کمال حقيقي خودش را می خواهد. اين مفروض است. حالا که شما اين را می خواهيد، من به شما می گويم که بين اين فعل و کمال مطلوب شما، ضرورت برقرار است. «بايد» اين را می رساند. می گويند الزام چه شد؟ از خود اين، الزام برمی خيزد. ما بايد نکته ها را براي فرد فاعل مختار توضيح دهيم؛ بعد، الزام بايد در خودش تحقق پيدا کند.
ساقيـا سايه ابـر است و بهــار و لب جوي
من نگويم چه کن ار اهل دلي خود می گوي
ما صحنه را برايت توضيح می دهيم بقيه اش خودت هستي که بايد تصميم بگيري. من ضرورت بالقياس را برايت گفتم اصلاً فضاي اختيار همين اقتضا را دارد.
اگر گفتيم مفاهيم اخلاقي؛ از جمله نظام اخلاقی اسلام، از يک سو معقول ثاني فلسفي و اخبار است و حتي گزاره های انشايي اخلاقي هم اخبار است، ديگر انشايي هم نخواهيم داشت و اين مخالف ارتکاز است. درحالي که، ارتباط عرف و عقلا است، درحالي که گزاره های انشايي داريم و اين ها به جاي بعث و ارسال صادر می شود.
اشکال دوم اين بود که در اخلاق نيازمند الزام هستيم. الزامی باید پایة حداقل باشد که توجيح گر کار فاعل اخلاقي باشد. اشکال سوم اين بود که اگر ما گفتيم يک طرف منشأ انتزاع مفهوم الزام کمال فرد است با توجه به اينکه کمال افراد امري وابسته به نفوس افراد است و نفوس افراد متغيرند منشأ انتزاع ها متفاوتند و اين باعث نسبيت می شود. این اشکالي است که حضرت استاد آيت الله مصباح يزدي مطرح کردند؛ درحالي که خودشان در مرتبة ديگری به آن مبتلا هستند.
فایدة مطالبي را که اساتيد بزرگوار فرمودند اين است که زواياي مختلف بحث واضح و ابهاماتش برطرف می شود. بعد هم مخاطب بين همة آن ها آن را که معقول تر است می پذيرد و يا چه بسا ممکن است همه را به عنوان اشاره به وجهي از حقيقت بپذيرد. البتّه منافاتي هم ندارد اگر تناقض و تهافتي نداشته باشند.
آنچه که بنده می خواهم عرض کنم به اشکال دوم آقاي واعظي هم مربوط می شود. اشکالي که آقاي لاريجاني از قديم به نظرية استاد داشتند اين بود که محل نزاع در بحث الزامات اخلاقي و بحث بايدها و نبايد ها، رابطة بين فاعل و فعل است. شما بر رابطة بين فعل و نتيجه تمرکز کردید؛ به تعبير ديگر، دغدغه اين است که من (فاعل) بايد به عدالت رفتار کنم؛ درحالي که، حضرت استاد مصباح فرمودند که بين فعل و نتيجه، ضرورت بالقياس است و اين بايد، همان رابطة بين فعل و نتيجه است. دلیل اینکه شهيد مطهري و علامه طباطباييرضوان الله تعالي عليهما نیز دغدغة رابطة بين فاعل و فعل و بحث ضرورت ادعايي که فاعل بين خودش و فعلش ايجاد می کند را دارند این است که رابطة بين فاعل و فعل بود نه فعل و نتيجه. بنده چون اصل فرمايش آقاي مصباح را پسنديده بودم – اصل بحث ضرورت بالقياس را – و به اصل نظريه های بديل هم اشکال داشتم.
به نظر من، همة این منم علمي و صدقي بحث اعتباريات، الزامات اخلاقي آقاي لاريجاني، شهودگرايي موري، وجدان گرايي روسو و منفعت گرايي بعضي از فلاسفه، وجهي از حق هستند و تناقض صددرصد ندارند؛ مگر نظريات غير واقع گراي مثلاً احساس گرايان که می گويند به سليقه و يا به جامعه گرايان که می گويند به آداب و رسوم يا به اشاعره که می گويند به اعتبار صدق. چه بسا می توان نظرية جامعي داد و نقاط قوت همه را جمع و نقاط ضعف را کم کرد، نظرية جامعي بدهيم که هر کدام وجهي را حل بکنند.
به نظرم، اشکالی ندارد حيث دستوري داشته باشيم و در حيث دستوري، بحث بايد ضرورت بالقياس در خود آن حيث بما هو حيث، مطرح نباشد و نیز، منافاتي ندارد، با اينکه بحث تحليل دقيق عقلي بدهيم. چهرة ديگري از واقعيت در حوزة معناشناسي مشخص می شود.
به نظر من، نکته اي که آقاي معلمي می فرمايند مشکل را حل نمی کند، ايشان مي فرمايند که چون بين ايجاد وجود، تقارن اعتباري است، تحقق فعل عدالت به عنوان فعل اخلاقي باکمال انسانی، رابطة ضرورت بالقياس دارد. پس ايجاد العداله که به حيثيت فاعل برمی گردد با فعل عدالت حقيقتاً و وجوداً يک چیز هستند. حقایق ايجاد فعل و خود فعل؛ از حيث انتساب به فاعلشان، اعتباري اند. بنابراين، ما همان ضرورت بالقياس که بين نفس الفعل و غايت برقرار است، بين ايجاد الفعل و غايت هم برقرار می کنيم. پس، رابطة امکاني که بين فاعل و فعل عدالت بود برطبق اين تحليل، تبديل به رابطة ضرورت می شود و «بايد» اينجا می آيد. آن رابطه، طرف قرار می گيرد، فاعل هم طرف ضرورت بالقياس قرار مي گيرد. شبهه اي که به نفس و نظر حضرت آيت الله مصباح يزدي هست برطرف می شود؛ زیرا يک اشکال اين بود که فاعل، طرف قرار نگرفته و بين فاعل و غايت ضرورت بالقياس است. الزامات اخلاقي متوجه فاعل است. بايد عدالت بورزید. نبايد دروغ بگوييد، بايد راست بگوييد، متوجه فاعل است. درحالی که، ضرورت بالقياس ربطي به فاعل ندارد. بنده عرضم اين است، اين مشکلي را حل نمی کند به اين بيان که؛ يک ضرورت بالقياس را به لحاظ گزارة خبري تبديل به دو تا می کند. یعني فعل عدالتي که از باب تعدد ايجاد وجود، بالااعتبار دوتا می شوند، دو طرف قرار می گيرند. می توانيم اين طرف وجود فعل را با غايت بسنجيم و از رابطة ضروري بين فعل و غايت بين فعل اخبار کنيم. می توانيم فاعل فعل موجد را، طرف قرار دهيم به اين بيان که بگوييم: بين ايجاد العداله و تحقق غايت، رابطة ضرورت بالقياس وجود دارد. اما عرضم اين است که اين مشکلي را حل نمی کند. بحث دربارة اين است که آيا الزامی به ايجاد العداله وجود دارد يا نه. الزامي اينجا هست يا نه. مثلاً بين القا کاغذ فی النار، يعني کاغذ رابه آتش القا کنم و سوخته شدنش، رابطه ضرورت بالقياس وجود دارد اين ايجاد و وجود، تقارن اعتباري دارد؛ من مي گويم که بين وجود يعني کاغذي که في النار است و فعل سوخته شدن، رابطة ضرورت بالقياس وجود دارد. اما بحث دربارة اين است که من بايد کاغذ را در آتش بیندازم يا نه و اگر انداختم، اگر فعل محقق شد، اگر عدالت محقق شد، بين عدالت و غايت، رابطة ضرورت بالقياس وجود دارد. بين ايجاد العداله با غايت، رابطه ضرورت بالقياس وجود دارد. اما بحث این است که الزامش از کجا است؟ چه کسی گفته که من ملزم هستم که عدالت بورزم و اخبار از اينکه بين عدالت با غايت، رابطة ضرورت بالقياس وجود دارد. شما اضافه کرديد که بين وجود العداله و ايجاد العداله تقارن اعتباري وجود دارد؛ پس، در ظرفي که فعل عادلانه محقق می شود دو قضيه و گزارة خبري داريم؛ بين وجود العداله و غایت، ضرورت بالقیاس وجود دارد و بین ایجاد العداله و غایت نیز، ضرورت بالقیاس وجود دارد. اما همة بحث این است که اين الزام از کجا مي آيد؟ اين ضرورت بالقياس، مفاد اين الزام را درست نمی کند، اين اشکال اصلي است که به تکلمة ايشان دارم.
نکتة آخر این است که کلمة بعث عقلي در کلام من نبود. از نظر بسياري از بزرگان اهل حکمت و فلسفه مثل مرحوم محقق اصفهاني که خيلي اصرار بر اين نکته دارند کار عقل درک است و عقل، بعث و زجر ندارد، لذا کلمة بعث عقلي مسامحه اي است. ما عقل را به عنوان دَرَّاک، يعني قوة درک کننده در نظر می گيريم. کسي که می گويد الزامات عقلي داريم مرادش اين نيست که عقل ما بعث می کند، عقل بعث و درک ندارد، عقل درک می کند؛ يعني لزومي را مثل ضرورت بين علت و معلول، درک می کند و ضرورت را نمی آفريند. مراد کساني که می گويند الزامات و ضرورت عقلي داريم اين است. چنان که در عالم عين، برخی ضرورت ها را عقل ما درک می کند. در عالم مربوط به افعال هم برخی ضرورت ها را عقل ما درک می کند.
و من تعجب می کردم که اين آقا، کتابی نوشته است دربارة نفی رابطة بين بايد و هست؛ ولي در عمل، خودش را نقد می کند.
استاد واعظی: در آغاز سخنم، این نکته را عرض کردم که اين نظريه در بعضي جهات مربوط به الزامات، بسيار باخير و مقصود است. سخنان اخير شما هم ناظر به سودمندي اين نظريه است که می فرماييد. در توجیح اينکه چرا بايد اخلاقي زيست، اين نظريه اشاره به رابطه ای واقعي ميان فعل و غايات هست. توجيح کننده خوبي است و من منکرش نيستم. بحث دربارة اين بود که اين نظريه نمی تواند بعد معناشناختي بايد ها و نبايد ها را در قضایای اخلاقی به کار می رود بیان کند.
استاد میرسپاه: عرض بنده نیز، همين بود. البته اگر فقط ويژگي بايد ها و نبايدهای اخلاقي را توجه کنيم که جناب استاد، شيوا و شفاف توضیح دادند که معلوم است ما دربارة افعال اختياري انسان صحبت مي کنيم. اين بايد، با بايدي که استاد در آزمايشگاه شيمي به دانشجوي خودش می گويد که بايد اکسيژن و هيدروژن را ترکيب کني که به آب برسي، از نظر اصل محتوا، فرقي ندارد؛ منتهي چون مقام، مقام خاصي است، اين مقام افعال اختياري انسان است. در خود این، الزام اخلاقي و حالت تحريکي نهفته است. توجه کنید که چون مورد خاص است، خصوصيت مورد است که الزام اخلاقي را تأمين می کند.
استاد واعظی: بحث دربارة معنا نيست. بحث دربارة فعل گفتاري است که انجام می دهيم. با گفتن بايد عدالت بورزي، از ضرورت بالقياس اخبار می کنم، مثل اين فعل متساوي من است، يا دارم الزام می کنم. اينکه شما می گویيد استعمال اکثر از معنا، بحث دربارة اين است که با هم قابل جمع نيست.
استاد فتحعلی: از سخنان جناب استاد فياضی، در مقام جمع بندي مطالب بهره مند می شويم.
نکتة اول اين است که «بايد» لفظ مشترک است که هم در انشا و هم در اخبار به کار می رود و بنابراين در يک جمله که «بايد» به کار می رود، خود جمله به دلیل وجود این کلمه در آن، مشترک می شود. ممکن است بگوييد، پدري به فرزندش بگويد بايد دروغ نگويي، اين نهي است. بايد نکرد، نهي است و انشا واقعيتي ندارد غیر از همين زجر که با خودش محقق می شود. انشا، صدق و کذب ندارد. صحبت از اينکه معناي اين چيست، واقع اين چيست و حکايت از چه می کند نداريم. اگر کسي قایل شد به اينکه همة خوب و بدها با همين الزام درست می شود، مثل اشاعره که می گويند هرچه را خداوند متعال فرمود بايد، خوب می شود و هرچه را فرمود نبايد، بد می شود. بحث ما در اينجا بي معنا است. اگر کسي از بايد و نبايد اخلاقي بحث می کند به ویژه حضرت استاد آيت الله مصباحدام ظله، براساس اين بحث می کند که اخلاق را بخشي از حکمت می داند و حکمت عبارت است از درک واقعيات، منتهي گاهی واقعيت ها و نيست هایی است که به افعال اختيار زباني في جهت حسن مرتبط نیست، اين حکمت نظري می شود. گاهی نیز به افعال اختياري من مربوط می شود که حکمت عملي می شود. بحث اين است که وقتي در حکمت عملي گفته می شود که راست گويي خوب است يعني چه؟ بايد راست گفت؟ اين ضرورت، يعني چه؟ اين ضرورت الزام نيست، لزوم است. الزام، همان معناي انشايي است. لذا ايشان می فرمايند: ضرورت بالقياس، ضرورت نه الزام، ضرورت، معنایی لازم است، ضرورت یعنی وجوب بالقياس. می خواهيم بدانیم واقعاً اين چيست که ما آن را می فهمیم. اگر بفهميم خدا هست، يعني در حکمت نظري کشف واقعيت می کنيم. اگر می فهميم که عدالت ضرورت دارد در اينجا کشف واقعيت و علم است، علم از گزاره ها؛ يعني از خبرها و قضايا تشکیل می شود، اصلاً بحث انشا نيست. اين قضايا هست يا نيست؟ مثل اشعري می گويد چنين قضايايي وجود ندارد. ولي يک کسي که اشعري مسلک نيست، قائل به مسلک عدليه است می گويد که واقعيت هایی داريم که کار عقل بشر، فهم آن واقعيت ها است. بنابراين، هر دو را داريم. لفظ بايد به معناي الزام هم می آيد، به معناي ضرورت و لزوم هم می آيد. منتهي محل بحث ما آن الزام نيست. محل بحث ما لزوم و ضرورت است. بنابراين، عرض می کنيم که ضرورت اينکه گفته شد امر بالذات نيست، اين هم ظاهراً تمام نيست. ضرورت، معاني مختلفي دارد؛ ضرورت ذاتي ضرورت غيري و ضرورت بالقياس داريم. ولي محل بحث نظر حضرت استاد آيت الله مصباح آن ها نيست. ايشان مدعي هستند که ضرورتي که هست ضرورت بالقياس است.
حاصل نظر ايشان هم اين است که می فرمايند: معناي بايد، عبارت است از اينکه براي رسيدن به نتيجه، انجام فعل ضرورت دارد. يعني دو مقام داريم يک مقام فعل به صيغه اسم مصدري با نتيجه، می گوييم خود فعل با قطع نظر از استناد به فاعل را بطه اش با نتيجه، رابطة ضرورت بالقياس است يعني اگر نتيجه موجود است، ضرورتاً فعل هم موجود بوده که اين نتيجه عايد شده است؛ اين ضرورت بالقياس است بين فعل به معناي اسم مصدري و نتيجه. روشن است که در اخلاق، بايد به اين معنا، منظور نيست. چون نمی خواهد بگويد که اگر به نتيجه رسيده اي يقين داشته باش، بايد يک فعلي انجام شده باشد. اين را نمی خواهد بگويد. بحث در اين است که اين فعلي که هنوز انجام نشده، آيا ضرورتي دارد که انجام شود. انجام شدن فعل، محل بحث است. يعني راست گفتن که راست گفتن، معناي مصدري است و استناد به فاعل در حقيقتش نهفته است. پس، معناي فرمايش استاد اين می شود که شما که طالب آن نتيجه ای، بايد اين کار را انجام بدهي. آن بايد نه بايد الزام است، يعني ضرورت دارد، يعني به وجود آمدن نتيجه در آينده، بدون انجام دادن اين فعل، ميسر نيست. معناي ضرورت بالقياس از اول در انجام فعل اخلاقي می رود و وقتي اين طور شد، سؤال می شود که چرا من طالب نتيجه هستم؟ در اينجا، مسئلة ديگری دخالت می کند که از مقولة عقل نظري نيست و به فرمايش حضرت استاد آيت الله جوادي آمليدام ظله، عقل عملی است. عقل عملي، قوة محرکه انسان بما هو انسان است. در انسان، قواي محرکة حيوانات هم هست. ولي انسان بما هو انسان، قوة محرکه اي دارد که اختصاص به خودش دارد. آني که مؤمن را يک ساعت به اذان بلند می کند، در حيوان نيست. به آن، عقل عملي می گویند؛ يعني قوة محرکة خاص انسان. وقتي من با عقل نظري ام فهميدم که آن نتيجه، بدون اين فعل ميسر نيست در اينجا عقل عملي يعني قوة محرکه، من را وادار می کند به اينکه اين فعل را انجام دهم. همان طورکه حضرت استاد ميرسپاه فرمودند، وادار به اين معنا نيست که يعني من را مجبور می کند؛ بلکه داعی است. انسان بالغ و عاقلی که می خواهد انسان باشد و به مرحلة حیوانی تنزل نکند اين کار ضرورت دارد. انجام اين کار ضرورت دارد برای اينکه شما براي آن غايت خلق شدي. بنابراين، عقل عملي دخالت می کند؛ اما معناي عقل عملي، «بايد» نيست. کار عقل عملي، درک بايد نيست؛ بلکه بعث می کند.
استاد واعظی: بايدي که متوجه غايت است از کجا آمده است؟
پس براساس نظر حضرت استاد، از همان اول ضرورت بالقیاس متوجّه انجام دادن فعل است: زیرا علت نسبت به معلول ضرورت بالقياس دارد معلول وقتي علت موجود است واجب است. وقتي معلول موجود است، وجود علت واجب است. فرق اين است که معلول موجود است اما آن ضرورت بالقياس در اينجا به دليل اين که معلول موجود نيست، عقل می گويد، حالا که معلولي موجود نيست، اگر بخواهي که موجود شود که عقل عملي می گويد بخواه، برو سراغ آن. دارد تو را دعوت می کند به سوي آن، اگر می خواهي موجود بشود آن، بايد اين کار را تو انجام بدهي، اين ضرورت بالقياس به نظر می آيد توجيح کنندة دقيق اين بايد است.
و مسئلة اينکه فرمودند این، متفاهم عرفي نيست، عرض می کنيم که آن معناي عرفي در جاي خودش درست است. ولي اين محل بحث نيست. اينکه فرمودند ما در افعال اخلاقي يک جا الزم می خواهيم، ما عرض می کنيم که الزام به معناي پيدايش داعي اگر هست، درست است. اگر به معناي ايجاب است، چه لزومي دارد؟ اگر شما می گوييد کسي براي من واجب کند، خود عقل است. عقل هم حکم بکند که من به تو امر می کنم که بکن! چه لزوي دارد؟ مگر خود ما در فقه نمی گوييم اگر قطعي يک حکم را کشف کردي، احتياج به امر مولا نيست. دیگر احتياج به نهي مولا نيست. چون «الاحکام الشرعيه الطاف في الواجبات العقليه». عقل وقتي فهميد براي رسيدن به يک نتيجه انجام يک فعل ضرورت دارد، اين همان ضرورت محل بحثمان است. الزام به معناي انشا يا هر نوع از الزام خارجي، الزام خارجي خارج از بحث ما است. همان فهم من به اضافه عقل عملي و اينکه انسان بالغ عقلی هستم، کافي است برای اينکه با اختیار به سمت فعل بروم؛ يعني انگيزه براي فعل محقق بشود.
اينکه فرمودند که باور بدون ميل لنگ است و ميل بدون باور کور، حرف بسيار درستي است. يک وقت می خواهيد بحث بايد را معنا کنيد، بايد همان چيزي است که اين ها رسيدند باور که ما آن را قبول نداريم. باور خودش يک عمل است تصديق به اينکه ضرورت دارد انجام کار براي رسيدن به نتيجه. اگر نباشد انسان کور است. «قالوا لو کنا نسمع أو نعقل» خيلي وقت ها انسان کور است؛ اما شارع مقدس و بينايش می کند. يعني من خودم نمی توانستم رابطة ضروري بين نماز دو رکعت صبح با قرب را درک بکنم که اگر اين نماز، سه رکعت شد بعد می آورد. بين سه رکعت و بُعد رابطة ضروري است. بين دو رکعت و قرب رابطة ضروري است. سه رکعتي شد بُعد می آورد. ولي شارع مقدس، من را بينا کرد. «الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور» يکي اش هم همين است. اگر انسان بخواهد هم لنگ نباشد و هم بينا باشد بايد هر دو قوه در او فعال باشد يعني هم ضرورت انجام فعل را براي رسيدن به آن غايت بفهمد. یا با عقل بفهمد که اخلاق ضامن اين بحث است. اخلاق يک علم عقلي است می خواهد بگويد که ما می فهميم که بين عدل و بين برقرار شدن يک نظام انساني، رابطة مثبت برقرار است. اگر می خواهيد که نظامی، انساني باشد، بايد عادلانه زندگي کنيد. بنابراين، ميل بدون باور، کور است؛ باور بدون ميل، لنگ است. اگر فهم بود، اما ميل به کمال نبود، بلکه ميل به حيوانیت و شهوات بود، همان که در حيوانات هست، در انسان ها هم هست، آن در وجود من حاکم شد، در موقع تزاحم بين ميل حيواني و ميل انساني، فهم هست؛ ولي عقل عملي فعال نيست، پس باور بدون ميل لنگ است. پس، هم بايد ميل باشد، هم بايد باور باشد و مفاد بايد هم، همان ضرورت انجام فعل، ضرورت ايجاد فعل براي رسيدن به غايت غير حاصل است.
در مورد چيستي شناسي لزوم اخلاقي اين گونه که اساتيد فرمودند، لزوم اخلاقي، مقولة ذات اضافه است و نوعي ضرورت بالقياس است. ضرورت بالقياس بين فعل فاعل و نتيجه اي که مورد نظر نتيجة فعل باتوجه به اينکه نتيجه آن فعل، مطلوب فاعل است.
در زمينة وجودشناسي، نظرية حضرت آيت الله مصباح يزدي قائلند که الزامات اخلاقي وجود مستقل در خارج ندارند؛ بلکه وجودشان به وجود منشأ انتزاعشان است و واقعيت آن ها به واقعيت منشأ انتزاعشان است، به لحاظ شناخت شناسي، استفاده ای نکردم، خودم هم در بيانات ايشان نديدم که باید از عقل نظري براي رسيدن به اين ضرورت استفاده کنیم؛ یعنی وجدانه شهود و فطرت هم می توانند ضرورت بالقیاس را درک کنند. نظريه ايشان نسبت به منبع شناخت، راه شناخت و آنچه که مدرک اين شناخت هست سکوت کرده يعني. ما اين ضرورت بالقياس را می توانيم با شهود درک کنيم يا بالوجدان، يا با طبيعت، يا با فطرت. ولي اصل ضرورت هست. به لحاظ توجيح الزامات اخلاقي يعني الزام اصلي و پايه ای که عرض شد جناب آقاي واعظي هم اشاره کردند و جزء اشکالشان بود ايشان الزام پايه اي را به حب ذات بديهي در وجود انسان برمی گردانند که امری واقعي است. و به اين ترتيب نظريه واقع گرايانة خودشان را در باب الزام تمام می کنند. نکته اي که باقي ماند اين بود که در تزاحم الزامات چه بايد کرد که اساتيد محترم اين را نفرمودند. حضرت آيت الله مصباح، قائل به سلسله مراتب طولي الزامات هستند. پس در هر جا کمال برتری با کمال پايين تري، تزاحم پيدا کرد الزام پايين تر مرجوح و الزام بالاتر که مربوط به کمال بالاتر است، راجح می شود و تزاحم هم مرتفع می شود.