تحلیل الزامات اخلاقی و عقلی ۲

نظریه پرداز:
حجت الاسلام والسلمین دکتر واعظی
هیئت نقد:
حجت الاسلام والمسلمین میرسپاه
حجت الاسلام والمسلمین استاد معلمی
داور:
آیت الله فیاضی
دبیر علمی:
حجت الاسلام والمسلمین دکتر فتحعلی
زمــــان:
7 مهر 1385

مقدمه

بسمه تعالی
مجمع عالی حکمت اسلامی در اسفند سال 1384 تحت اشراف و نظارت عالی حضرات آیات عظام جوادی آملی، سبحانی و مصباح یزدیدامت برکاتهم، پیرو دیدار جمعی از اساتيد و فضلاي علوم عقلي حوزة علمية قم با رهبر معظم انقلاب اسلامي حضرت آيت الله العظمی خامنه ايمدظله العالي در زمستان سال 1382 توسط گروهی از اساتيد و نخبگان حکمت اسلامی پس از طي فرآيند ذیل تأسيس گرديد:
تشکيل جلسات هم انديشي در راستاي تحقق منوّيات مقام معظم رهبری؛
برگزاري جلسات کارشناسی در راستاي بررسي طرح ها و چگونگي اجرايي نمودن آن؛
ديدار با حضرات آيات عظام جوادي آملي، سبحاني و مصباح يزديدامت برکاتهم و بهره گرفتن از رهنمود هاي اين بزرگواران و تقاضاي قرار گرفتن مجمع عالي تحت اشراف و نظارت عالي اساتيد معظم؛
تهية پيش نويس اساسنامه و ارزيابي آن از سوي کارشناسان مختلف.
تدوين نهايي اساسنامه و تأييد آن از سوي ناظران معظم؛
تعيين هيئت مؤسس مجمع عالي از سوي ناظران معظّم عالي براساس مادة 26 اساسنامه؛
ديدار هيئت مؤسس با برخي از مراجع معظم تقليد و بهره گرفتن از رهنمود هاي ارزشمند اين بزرگواران؛
پذیرش عضویت اعضای پیوسته از میان اساتيد و فضلاي علوم عقلي اسلامی با توجه به شرايط اساسنامه (ماده 16 فصل سوّم)؛
برگزاري اولين مجمع عمومي و انتخاب اولين هيئت مديره مجمع عالي حکمت اسلامي؛
شروع فعاليت هاي رسمي از اسفند سال 1384.

برنامه ها
راه اندازی گروه های علمی ذیل با حضور اعضای پیوستة مجمع عالی؛
– معرفت شناسی
– فلسفه های مضاف که از خرداد 1390 به چند گروه تقسیم شده است؛
– فلسفه
– کلام
– عرفان
– فلسفه علوم انسانی
– فلسفه اخلاق
– فلسفه دین
– فلسفه حقوق
– فلسفة سیاسی (در شرف راه اندازی)
برگزاری نشست های علمی در قالب کرسی های نظریه پردازی و میزگرد؛
برگزاری کلاس های آموزشی( کوتاه مدت، بلند مدت و آموزشی – پژوهشی)؛
برگزاری گردهمایی سالانه اساتید علوم عقلی و تجلیل از مقام علمی پیشکسوتان حوزه حکمت اسلامی؛
راه اندازی اولین کتابخانه تخصصی علوم عقلی اسلامی؛
راه اندازی واحد مشاورة علمی؛
انتشار خبرنامة حکمت اسلامی؛
تصدی بخش فلسفةاسلامی همایش روز جهانی فلسفه؛
اجرای طرح جایگاه شناسی حکمت اسلامی؛
برگزاری کارگاه های آموزشی و پژوهشی؛
انتشار کتاب؛
انجام پروژه های تحقیقاتی؛
تولید محصولات صوتی و تصویری؛
راه اندازی پایگاه اطلاع رسانی؛
همکاری با مراکز مختلف علمی کشور در برگزاری برنامه های آموزشی و پژوهشی.
از اولین برنامه هایی که از ابتدا نسبت به اجرای آن در مجمع عالی حکمت اسلامی اهتمام جدی وجود داشت، برگزاری نشست های علمی با حضور اساتید، کارشناسان و صاحب نظران بود. نشست های علمی که در دو قالب کرسی های نظریه پردازی و میزگردهای علمی است، سعی در ایجاد و گسترش کرسی های آزاداندیشی، فضای نظریه پردازی، نوآوری و تولید علم، در عرصة علوم عقلی اسلامی دارد، ضمن اینکه نقد و بررسی عالمانه و منصفانه مباحث و نظرات مطرح شده و پاسخگویی به شبهات کلامی، عرفانی، اعتقادی و .. با حضور اساتید و کارشناسان را از دیگر اهداف برگزاری این نشست ها می توان ذکر کرد.
مجمع عالی حکمت اسلامی بر آن است که با برگزاری نشست های علمی در فضای عالمانه و به دور از عصبیت ها با حضور اندیشمندان ارجمند به طرح مباحث و دیدگاه ها، نقد شبهات و پاسخ علمی آن ها بپردازد. نشست های علمی که هر ساله شاهد برگزاری تعدادی از آن ها از سوی مجمع عالی حکمت اسلامی هستیم، بحمدالله مورد استقبال علاقمندان به حکمت و فلسفةاسلامی قرار گرفته است.
امیدواریم که با عنایت خداوند متعال و توجهات خاصه حضرت ولی عصر(عج) بتوانیم با برگزاری چنین برنامه هایی در راستای دفاع از حریم اسلام و مکتب اهل بیت عصمت و طهارت(ع)، در راستای بوجود آمدن فضای عقلانی و منصفانه گام برداریم.
مجمع عالی حکمت اسلامی از همة اساتید، کارشناسان و صاحب نظران بزرگوار که دارای اندیشه های نو در موضوعات مرتبط با علوم عقلی اسلامی می باشند و یا توان پاسخگویی عالمانه و منصفانه در یک فضای محترمانه به شبهات اعتقادی، کلامی، فلسفی و عرفانی را دارند دعوت بعمل می آورد، تا با برگزاری محافل علمی بر غنای علمی جامعة اسلامی افزوده شود، ان شاء الله.
آنچه در این مجموعه خواهد آمد، میزگرد علمی، با موضوع «تحلیل الزامات اخلاقی و عقلی 2» است، که با حضور اساتید و کارشناسان محترم در جلسه ای کاملاً علمی برگزار گردیده است.
در خاتمه لازم می دانیم که از همة کسانی که در آماده سازی این مجموعه تلاش و همکاری کردند، تقدیر و تشکر نماییم.
مجمع عالی حکمت اسلامی

ابعاد بحث الزامات اخلاقی
استاد فتحعلی: بسم الله الرحمن الرحيم. الحمدلله رب العالمين صَلَّی الله علی محمد و آله الطاهرين.
با عرض تسليت شهادت امام باقر(ع) و عرض خير مقدم به اساتيد، فضلا و حضار گرانقدر. بحث تحليل الزام های عقلي و اخلاقی را با ذکر يک صلوات و هدية آن به ارواح مطهر همة شهدا و امام راحل، آغاز می کنيم.
لزوم يا الزام اخلاقي از بحث های بسيار مهم در فلسفة اخلاق است که در جلسة گذشته دربارة آن صحبت شده است. به نکته اي اشاره مي کنم که به نظرم، رعایتش موجب شفافيت هر چه بيشتر بحث و جلوگيري از بعضي از خلط ها و مغالطات احتمالي و ناخواسته خواهد شد و آن نکته اين است که بحث الزامات اخلاقي، بحث ذو ابعاد است که تفکيک اين ابعاد و بحث کافی دربارة هر يک از آن ها لازم است. يک بعد، بُعد معناشناسي، چيستي و ماهيت الزام عقلي و اخلاقي است. پرسش هایی نظير اينکه آيا الزام اخلاقي از مقولات ذاتي الذات اضافه و نسبي است و اگر چنين است طرفین اين نسبت چيست؟ آيا الزام اخلاقي به معناي ضرورت است و اگر هست کدام يک از اقسام ضرورت -ضرورت های معهود ما در فلسفه یا منطق- هست؟ اگر يکي از اقسام ضرورت است آیا امکان تفکيک الزام، به تام (perfect) و ناقص، چنانچه در آثار و ادبيات فلسفة اخلاقي غرب هست وجود دارد؟ سؤال ديگر اینکه مقوّمات الزام اخلاقي چيست؟
بُعد دیگر، بعد وجودشناسي ارزش و الزام اخلاقي است. پرسش هایی مانند اینکه آیا الزام اخلاقي وجود دارد؟ و اگر وجود دارد آیا وجودش حقيقي و واقعي است يا اعتباري؟ اگر اعتباري است معتدل کيست؟ اگر حقيقي و واقعي است آيا وجود مستقل و مجزا در عالم خارج دارد که دراین صورت، مفهوم الزام اخلاقي مفهوم ماهوي می شود. يا اينکه وجود و واقعيت الزام اخلاقي به واسطة وجود و واقعيت منشأ احتجاجش هست که دراين صورت، مفهوم الزام اخلاقي، معقول ثاني فلسفي می شود. اين نوع پرسش ها در حيطة وجودشناسي الزام اخلاقي است.
بُعد سوم، شناخت الزام اخلاقي است. ابزار، راه ها و منبع شناخت الزام اخلاقي چيست؟ آيا فقط عقل نظري، يا فقط عقلي عملي و يا اینکه عقل عملي مبتني بر عقل نظري است. آيا وجدان یا فطرت، طبيعت و سرشت انساني است و يا شهود است. سؤال بسيار اساسي در مباحث فلسفة اخلاق که در ادبیات اسلامی هم به آن کمتر پرداخته شده این است که توجیه الزام اخلاقي چيست؟ در وصف شناخت شناسي الزام اخلاقي است. آيا باید به مجموعه و سلسله اي از الزامات اخلاقي قایل شويم که در نهايت به الزامی بديهي ختم می شود و آن الزام بديهي موجح و مبين الزامات ديگر است. آیا بداهت الزام اخلاقي معنا دارد؟ اين مباحث، به بحث های معرفت شناسي مربوط می شود.
بُعد ديگری را هم اضافه می کنم و آن، برخی از مسائل و سؤال هایی است که دربارة الزام اخلاقي به وجود آمده است؛ مثل تزاحم و تعارض الزامات.
هر تحليل و تبييني که بتواند پاسخ های خردپذير و سازگاری از اين ابعاد ارائه کند مؤفق و کارآمد خواهد بود. برخی از نظریات دربارة الزام اخلاقي به دليل عدم تفکيک اين ابعاد یا به دليل عدم توجه به اين ابعاد، از برخی ابعاد غافلند يا اينکه نمی توانند آن بعد را تبيين و تحليل کنند. بنابراين، يکي از اهداف اين جلسه می تواند اين باشد که با مقايسة آراء و نظريات دربارة حقيقت الزام اخلاقي و عقلي، بررسی کنیم که کدام تحليل و تبيين، پاسخ های مقنع، کامل و سازگار ارائه می کند.
تبیین نظریة آیت الله مصباح یزدی دربارة الزامات اخلاقی
من نمی خواستم وارد بحث اصلي بشوم؛ ولی استادم آقاي واعظي فرمودند که: اشاره اي هم به نظرية حضرت آيت الله مصباح يزدي – که موضوع اين جلسه است- بشود.
در تحلیل الزامات اخلاقی، دو گروه داریم: 1. واقع گرا؛ 2. غیرواقع گرا. واقع گرا، کسانی هستند که معتقدند الزامات اخلاقي، واقعيتي دارند. -في الجمله عرض می کنم واقعيت؛ به اينکه واقعيت چيست و کجاست کاري نداريم.- غيرواقع گرايان معتقدند که الزامات اخلاقي، واقعيتي ندارند. تحليل هایی را که قایل به اعتباري بودن و یا نوعي قرارداد است و يا بستگي به ميل، سليقه، عرف، عادت و اين گونه مسائل دارند را در زمرة نظريات غيرواقع گرا دسته بندي می کنند. نظرية حضرت آيت الله مصباح يزدي، واقع گرايانه است؛ يعني ايشان معتقدند که الزامات اخلاقي از اموري واقعي خبر می دهند. الزامات اخلاقي را کشف می کنیم، جعل يا وضع نمی کنيم تا پيامدهاي منفي خودش را داشته باشد. حاصل سخن ايشان اين است که مفهوم الزام اخلاقي از سنخ معقول ثاني فلسفي است که براي انتزاع آن به فعل فاعل اخلاقي و غايت فاعل اخلاقي از فعلش توجه می شود، این نکتة مهمي است. برخي که این نظریه را نقد کردند گفتند که سه چيز داريم: فعل، فاعل و غايت و مشخص نکرده اند که غايت، غايت فعل است يا غايت فاعل و گفتند که آقای مصباح معتقدند که غايت فعل هست نه غايت فاعل و بعد نقد کرده اند و به نظر می رسد که اين تعبير درست نباشد. آقای مصباح، ضرورت بالقیاس را مثال می زنند. یعنی همان طورکه براي رسيدن به آب به ترکيب اکسيژن و ئيدروژن نیاز داريد و اين ترکيب، فعل است ضرورت ترکيب ئيدروژن واکسيژن براي رسيدن به آب، ضرورت بالقياس پيدا می کند. رفتن از پلکان به بالا براي رسيدن به بام، ضرورت بالقياس است. براي رسيدن به کمال، که کمال، غايت فعل می تواند باشد. اما غايت فاعل، هر فاعلي براي خودش کمال مطلوبي دارد -اين کمال جزء مفروضات حضرت آيت الله مصباح در نظريه شان است- کمال مطلوب با کمال غايي متفاوت است. ما سلسله اي از کمالات را می توانيم داشته باشيم که هر کدام، غايت کمال ديگري بشود و در نهايت به کمالی غايي برسيم. انسان داراي مجموعه اي از کمالات و اهداف است. از در نظر گرفتن آن کمال – کمال متوسط و يا کمال غايي- و حق و فعل آن، ضرورت را انتزاع بکند. می پرسد که راست بگويم يا دروغ؟ می گويد: کمالت و هدفت چيست؟ اگر می خواهي به سعادت برسي و دروغ گويي براي رسيدن به اين سعادت و هدف ضرر دارد دروغ نگو. و اگر ضرورت دارد که بايد راست گفت که به سعادت برسي، پس ضرورت بالقياسي انتزاع می کنيم از نسبت ميان کمالي که من (فاعل اخلاقي) در نظر دارم و فعلش، چون می خواهي به سعادت برسي. اگر می خواهي به سعادت برسي، راست گويي، عدالت و وفاي به عهد ضرورت دارد. پس الزام، مفهومی انتزاعي شبيه به معقول ثاني فلسفي است که از در نظر گرفتن فعل و غايت فاعل اخلاقي، هدف فاعل اخلاقي انتزاع می شود. هر چند ميان هر فعلي و نتيجة آن فعل، بر مبناي حضرت آيت الله مصباح، رابطة تکويني وجود دارد. اين طور نيست که هر فعل منجر به هر نتيجه اي بشود و بر افعال خاص، نتايج خاص مترتب خواهد شد.
بنابراين، خلاصة کلام حضرت آيت الله مصباح يزدي اين است که مفهوم الزام اخلاقي از سنخ معقول ثاني فلسفي است؛ يعني روش انتزاعش ضرورت بالقياس است و منشأ فعل انسان (فعل فاعل اخلاقي) و غايتي است که فاعل اخلاقي در نظر دارد. البتّه غايت فاعل اخلاقي از فعل جدا نيست. در هر فعلي بين فعل و نتيجه، رابطة تکويني هم هست. با اين توضيح ناقص بنده که اساتید تکميل خواهند کرد از جناب استاد واعظي درخواست می کنيم که نظرات خودشان را دربارة این تحليل از الزامات اخلاقي بفرمايند تا در ادامه از استاد ميرسپاه و آقاي معلمي، ناقد و تکمیل کنندة بحث و حضرت استاد فیاضی، ناظر بحث بهره ببریم.
نقدمعناشناختی برنظریةآیت الله مصباح دربارة الزامات اخلاقی
استاد واعظی: بسم الله الرحمن الرحيم و الصلاة و السلام علي سيدنا محمد و آل محمد(ص).
محور بحث در جلسة قبل، نظرية علامه طباطبايي بود که بررسي شد و محور جلسة امروز «بررسي نظرية حضرت آيت الله مصباح يزدي» است. الزامات اخلاقي -یعنی بايدها و نبايدهايي که درحوزة اخلاق است؛ مثل بايد راست گفت، بايد عبادت کرد- چند ساحت دارد. آنچه که امروز من بر آن متمرکز می شوم نارسايي نظرية حضرت استاد در تبيين محتواي الزامات اخلاقي است. به تعبير ديگر، بخش Semantical (معنا شناختي)، محور بحث امروز است. اينکه گفته می شود: بايد عدالت ورزيد، نبايد ظلم کرد، بايد راست گفت، با کلمة «بايد» چه چيزي انکار می شود و محتواي اين «بايد» چيست؟ من معتقدم که نظرية ايشان برخي از پرسش های موجود در حوزة الزامات اخلاقي را پاسخ می دهد؛ اما بعضي از پرسش ها و مواضع بحث در الزامات اخلاقي را پاسخ نمی دهد. نظرات ايشان، مبناي بسيار مناسب و يکي از پاسخ های مناسب براي توجيه الزامات اخلاقي است که چرا من بايد اخلاقي زيست کنم و به الزامات اخلاقي ملتزم شوم. پاسخش اين است که به دلیل اينکه رابطه ای واقعي و ضروري بين افعال اخلاقي و انجام افعال اخلاقي و رسيدن به کمالات نهايي بشري است. تقريباً همان بياني که مرحوم مطهري به نوع ديگري در مقالة جاودانگي و اخلاق در باب تفکیک منع علمي و صدقي و اينکه الزامات اخلاقی مربوط به منع علمی است و برآیند آن، التزام به الزامات اخلاقی در واقع بر دین و کمال منع علمي انسان است. از اين ناحيه و از اين نتيجه، مبناي مرحوم مطهري و حضرت استاد مصباح يزدي نزدیک است. اگرچه نکتة الزامي در نظرية حضرت استاد، به محتواي الزامات اخلاقي مربوط می شود.
خلاصة نظريه ايشان اين است که اگرچه الزامات اخلاقي در قالب انشاء بيان می شود؛ مثل بايد راست گفت؛ نبايد ظلم کرد؛ بايد عدالت ورزيد؛ اما اين ظاهر انشايي در حقيقت اخبار است. اخبار به وجود رابطة ضروري که به ضرورت بالقياس بين فعل و غايت تعبیر می کنند. به اين معنا که افعال اخلاقي مولّد کمال در نفس بشرند و با کمال نهايي ملائمت دارند. مفاد الزامات اخلاقي، بيان اين رابطة ضروري بين فعل و غايت است و به لحاظ تحليل مفهومي آيا معقول اولي و امري ماهوي است؟ و يا معقول ثاني است. به طور مسلّم، مفهوم ضرورت و وجود؛ يعني ضرورت بالقياس، معقول ثاني فلسفي است که از نحوة رابطة بین فعل و غايت، انتزاع می شود که البتّه آن غايت، غايت فاعل است. يعني انجام فعل اخلاقي توسط فاعل، مولّد کمالي در نفس فاعل است. از این رابطة علت و معلول، ضرورت را انتزاع می کنیم. مفاد الزامات اخلاقي، اخبار به اين ضرورت است. صورت ظاهر انشاء است، امر واحد اخبار است. کما اينکه ما برعکس آن را هم داريم مثل انشاء هایی که به صيغة اخباري انجام مي گيرد، مثل به تو، که در بيع گفته می شود، به ظاهر اخبار است فعل، ماضي است؛ اما درواقع انشاء بيع است. اينجا هم الزامات در صورت ظاهر به اصطلاح انشاء هستند؛ اما در واقع، اخبار به رابطة ضرورت بالقياسي است که اينجا وجود دارد.
نقد (1): منحصر نبودن ضرورت بالقیاس به افعال اخلاقی
به نظرم، این نظریه دو اشکال اساسی دارد. اشکال اول اين است که ضرورت بالقياس منحصر به افعال اخلاقي نمي شود. همة افعالي که غايتي دارند؛ چه در حوزة شرع و چه در حوزة عرف و چه در حوزة تکوينيات، افعال ما با غاياتي ارتباط دارند. وقتي من آب می خورم، بين خوردن آب و سيراب شدن، رابطة واقعي وجود دارد. در حوزة شرع، بين صلوة؛ يعني انجام نماز تام الاجزاء و الشرايط و بين غايت، مصلحت ملزمه اي ورای صلوة است که عايد شخص می شود. بنابر قولي که اوامر شرعيه و نواهي شرعيه (يعني الزامات شرعي) تابع مصالح و مفاسد نفس الامري هستند هر فعل شرعي، مفاد صلّ، مفاد صوم، فعل صلوة تام الاجزاء و الشرايط نتيجه اي دارد. اگر نتیجه قرب و یا هر امر دیگری باشد امری واقعی است.
بنابراينکه احکام تابع مصالح و مفاسد نفس الامري است يعني بين انجام فعل صلوة و غايت مترتب بر صلاة، رابطة ضرورت بالقياس وجود دارد. بين فعل شرب ماء و سيراب شدن، رابطة ضرورت بالقياس وجود دارد و امثال ذلک.
اين افعال، چه در حوزة شريعت و چه در حوزة عرفيات، مشمول الزامات قرار می گيرند. کسي که تشنه است بايد آب بخورد. صّل، باید نماز بخوانی و امثال ذلک. صلّ مثل إعدل است؛ بايد عدالت ورزيد با بايد نماز خواند از اين جهت فرقي نمي کند. اگر حضرت استاد معتقد هستند که در افعال اخلاقي و در حوزة اخلاق، الزامات اخلاقي مَآلش ضرورت بالقياس است و مُفادش، ارسال و بعث و تحريک نيست؛ بلکه مفادش اخبار از رابطة ضرورت بالقياس است؛ دراین صورت بايد در کل حوزة الزامات، نه خصوص الزامات اخلاقي، در هر حوزه اي که الزام به کار می رود و آن الزام، دربارة افعالي است که با غاياتي در ارتباط است بايد معتقد شوند که مفاد اخبار از ضرورت بالقياس است و اين خلاف ارتکاز و وجدان ما است. ما فرقی قایل نیستیم بين بايد راست گفت با بايد نماز خواند، بايد روزه گرفت و بايد آب خورد.
بنابراين، در حوزة معناشناختي، بايد از بايد و نبايد، تحلیلی ارائه کنيم که در همة موارد اين چنيني، کاربرد یکسانی داشته باشد. نمی توانيم بگوييم که مفاد صلِّ يعني بين نماز و غايتش که قرب الي الله يا هر غايت تکويني و کمال نهايي انسان باشد رابطة ضرورت بالقياس است. يعني اگر ايشان بگويد که ملتزم می شوم و معتقد می شوم که در همة مواردي که الزامات به کار می رود چه در حوزة اخلاق چه در حوزة شريعت و چه در حوزة عرفيات، مفاد اين الزام، ضرورت بالقياس است. اشکالي که ما وارد می کنيم اشکال خلاف ارتکاز و وجدان است. تحليلي که وجود دارد اين است که وقتي با اين اوامر مواجه می شويم مفاد اين اوامر را به تعبيري که حضرات فقها و اصوليين بيان می کنند نسبت ارساليه می دانیم. مفاد صيغة إفعل، تحريک، بعث انشائي و ارساليه است. ما مرسل را به سوي مرسل اليه ارسال می کنيم و با گفتن کلمة بايد و صيغة إفعل، الزام ارسال و بعث می کنيم، اين اشکال اول.
اگر ايشان بگويد که دربارة الزامات اخلاقي چنين معتقد می شوم؛ اما در ساير الزامات؛ یعنی الزامات شرعي و عرفي، چنين امري را معتقد نمی شوم این طور اشکال می شود که مبنا و ملاک اقتضا می کند که شما در همة حوزه ها يک حرف بزنید؛ چون اگر مبنا و ملاک درحوزة افعال اخلاقي وجود نسبت ضرورت بالقياس است اين ضرورت بالقياس در کلية افعالي که غايتي بر آن ها مترتب می شود و انجام آن فعل با ترتّب آن غايت، رابطة توليدي دارد اين اشکال تحليل می آيد و وجهي براي تفکيک وجود ندارد.
نقد (2): نداشتن مرتبة بعث
اشکال دوم اين است که بالاخره در باب اخلاقيات به الزام احتياج داريم. درست است که بين فعل اخلاقي يعني عدالت ورزيدن يا راست گفتن و کمال نهايي انسان، رابطة ضروري وجود دارد؛ اما بين من و آن فعل، رابطة امکاني وجود دارد و ممکن است عدالت بورزم و یا عدالت نورزم. اگر عدالت ورزيدم و فعل محقق شد، بين فعل و غايتی که کمال نهايي انسان باشد رابطة ضرورت برقرار است، اين درست است؛ اما هنوز که انجام ندادم و بين من و آن فعل، رابطة امکاني وجود دارد. بنابراين، اينکه من بگویم مفاد الزامات اخلاقی بیان رابطة ضرورت بالقياس بين فعل و غايت است هنوز هيچ الزامي نداديم که چرا من بايد آن فعل را انجام دهم؛ چون رابطه من با آن فعل رابطة امکاني هست. به نظر می رسد که حضرت استاد به اين مطلب توجه دارند؛ زیرا حضرت آيت الله مصباح يزدي، حب ذات را مطرح می کنند؛ يعني ايشان اين نکته را مطرح مي کنند که در حوزة افعال اخلاقي، بين فعل اخلاقي عدالت ورزيدن با آن غايت نهايي و کمال نهايي انسان، رابطة ضرورت بالقياس برقرار است؛ يعني اين فعل، ما را به آن کمال منتهی می کند؛ اما هنوز رابطة من با آن فعل، امکاني است. بعد می فرمايند که چون انسان حب ذات دارد کمال ذات خودش را دوست دارد؛ بنابراين، مبادرت به انجام فعل اخلاقي می کند. به نظرم تحليلي که ايشان ارائه می کند مشکل ما را در بحث اخلاقيات درمان نمی کند؛ زیرا در اخلاقيات مثل حوزة اوامر شرعي، يک مرتبه بعث داريم؛ يعني مثلاً وقتي می گويد إفعل، صّل اين امر به صلات، اين مرتبة بعث است؛ يعني مرتبة انفصال، مرتبة اعتنای ما به اين الزام شرعي. در حوزة اخلاق هم يک مرتبه الزامات اخلاقي داريم، يک مرتبه اعتنا به الزامات اخلاقي يعني مرتبة انفصال آن الزامات اخلاقي. حب ذات از مبادي انبعاث و تحريک نحو انجام فعل است؛ يعني اينکه من چون حب ذات دارم. داعي در من ايجاد می شود که من نحو انجام فعل برانگيخته شوم. اما بحث اينجا اين است که هنوز در نظر ايشان در يک جا بعث درست نشده است. اشکال من اين است: نظرية حضرت استاد مصباح يزدي در حوزة الزامات اخلاقي فاقد مرتبة بعث است. بعث و الزامي وجود ندارد. الزام انشائي؛ يعني چيزي که من را ملزم بکند وجود ندارد.
به تعبير دیگر، در الزامات اخلاقي، حوزة تکوين و تحقق الزامات را با حوزة اعتنا به الزامات بايد تفکيک قایل باشيم. اول بايد الزامي داشته باشيم و بعد ببينیم که با چه داعي طرف آن الزام می روم. کساني که معتقدند خود الزامات، واقعي و شهودي اند – لزوم عدالت را شهود می کنيم- مثل تقدم علت بر معلول که به عنوان امری واقعي شهود می کنيم که، اين حرکت دست، مقدم بر حرکت کليد است. اين تقدم را به عنوان امری واقعي شهود می کنيم. در حوزة اخلاقيات هم ملزم بودن که افعال اخلاقي را شهود می کنيم. به نظر اين ها مرتبة بعث، تمام است. مرتبة بعد، مرتبة اعتنای به این بعث است. چه چيزي من را به انبعاث و اعتنای به اين می خواند. در اينجا ممکن است بحث های حب ذات و حب به کمال مطرح شود. به نظرم، نظر حضرت استاد مصباح يزدي در حوزة بحث معناشناختي و در حوزة بحث الزامات، فاقد مرتبة بعث است و آنچه که ايشان دربارة مسئلة حب ذات و حب کمال مطرح می کند به مرتبة انبعاث مربوط می شود و ربطي به محتواي الزامات اخلاقي ندارد.
مبنا نبودن میل و گرایش برای الزامات اخلاقی
نکته ای را عرض کنم که در کلام حضرت استاد مصباح يزدي تهافتي به نظر می رسد. ايشان در نقدي که نسبت به جرج ادوارد مور در يکي از نوشته هايشان می کنند و به طورکلي، نقدي که بر پوزيیتویست ها می کنند. اين اشتباه برخاسته از اشتباه دکتر سروش است. دکتر سروش، جرج ادوارد مور را در کتاب «دانش و ارزش» به عنوان نگرش پوزیتيویستي به اخلاق ذکر می کنند؛ درحالي که اهل اطلاع می دانند که جرج ادوارد مور شهودگرا است و نگاه پوزيیتویستي ندارد. در تقريري که آقای سروش از جرج ادوارد مور ارائه می کند او را پوزيتویست معرفی می کند. نقدي که حضرت استاد مصباح يزدي می فرمايند که مسائلي مثل ميل و گرايش به عنوان داعي بر انجام فعل اخلاقي چون امري سوبژکتيو است نمی تواند وجه التزام ما به اخلاقيات را درست کند. در نقدي که ایشان نسبت به جرج ادوارد مور انجام می دهد نظر استاد اين است که امورSubjective مثل ميل و گرايش نمی تواند مبناي منطقي التزام ما به اخلاقيات باشد. اما خودشان در نظریة خودشان در اینکه چرا به ضرورت بالقياس اعتنا می کنيم و در مرتبة تحقق و اعتنا به اخلاقيات، برانگيخته می شويم که فعل اخلاقي انجام بدهيم، به امر Subjective يعني ميل و گرايش و حب ذات، متمسک می شوند.
استاد فتحعلی: از حضرت استاد ميرسپاه تقاضا می کنيم که دربارة تبيين نظرية حضرت استاد مصباح و نکاتي که آقاي واعظي فرمودند آراءی خودشان را بيان کنند.
پاسخ به نقدها
استاد میرسپاه: بسم الله الرحمن الرحيم، اللهم کن لوليک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی ابائه فی هذه الساعه و فی کل ساعه ولیاً و حافظا و قاعداً و ناصراً و دلیلاً و عینا، حتی تسکنه ارضک طوعاً و تمتعه فیها طویلا.
به نظرم، محبوب ترين و مبسوط ترین نظریه، نظرية استاد مصباح است و اشکالی هم ندارد.
هیچ یک از نقدهایی که گفته شد را وارد نمی دانم. فرمودند که سخن استاد، بعضي از پرسش ها را پاسخ داده مثلاً در بعد قضاوت در باب الزام، توجيهي شده؛ اما برخی از پرسش ها پاسخ داده نشده است. کدام پرسش ها پاسخ داده نشده است؟ به نظرم، تمام پرسش ها پاسخ داده شده است. در اشکال اول گفته شده که ضرورت بالقياس به افعال اخلاقي منحصر نمی شود؛ بله خيلي واضح است که منحصر به افعال اخلاقي نمی شود. بعد گفته می شود که پس در حوزة شریعت در حوزة عرفيات هم، ضرورت بالقياس می آيد؛ بله می آيد و اشکالی هم ندارد. گفته شد که آيا بين بايد راست گفت، بايد نماز خواند، بايد آب خورد را به صورت ضرورت بالقياس می گيريد؟! اينکه خلاف ارتکاز و وجدان است. در پاسخ می گویم که به نظرم، خلاف ارتکاز و وجدان نیست. چرا اين گونه باشد؟ گفته شد که زیرا صيغة إفعل، مفاد ارسالي دارد. بعد گفته شد که ممکن است حاج آقا عقب نشيني کند و بگويد: من در خصوص الزامات اخلاقي اين گونه گفتم و منظورم بقيه نيست. در پاسخ می گویم که من يقين دارم که ايشان اين عقب نشيني را نمی کند و می گويد: نه، من همة اين ها را ضرورت بالقياس می دانم. اگر گفته شود فقط در خصوص الزامات اخلاقي اين گونه است، درست نيست. می گويند: «العله يعمّم و يخصّص.» وقتی سخنی گفتید باید در همه جا آن را صادق بدانید نه اینکه عقب نشینی کنید. اگر عقبي نشيني شده بود، اين خودش پذيرش شکست بود؛ ولي عقب نشيني نشده و ضرورت بالقياس است. منتهي، ممکن است گفته شود که خلاف ارتکاز و وجدان است. بنده می گويم که چرا خلاف وجدان است؟ وقتي اشکال دوم تحليل شود عرض می کنم که خلاف ارتکاز و وجداني وجود ندارد.
برخی می گویند که در قضاياي اخلاقي الزام هست و آقای مصباح به جای این الزام، ضرورت بالقياس را مطرح کرده است. ضرورت بالقياس با الزامات اخلاقي چگونه قابل انطباق هستند؟ اشکال دوم بر همين مسئله متمرکز است که ما در اخلاقيات نياز به الزام داريم و در سخن جناب استاد، الزامي وجود ندارد. گفته شده که جناب استاد به این نکته توجه کرده؛ لذا حب ذات را مطرح کرده است. منتهي، با طرح حب ذات، مشکلي حل نمی شود. بله ایشان حب ذات را مطرح کرده و با طرح آن، حقیقتاً مشکل حل می شود.
مشکل شما اين است که حب ذات از مبادي انبعاث است و ما مشکل بعث داريم. در قسمت بعث کاري نکرديم و بايد بين الزام و اعتنا به الزام فرق گذاشت. ايشان اين اعتنا به الزام را تامين کرده؛ اما الزام را تأمين نکرده است. بايد عرض کنم که جناب استاد، خيلي سيستماتيک و منسجم صحبت کرده است. با مجموعة انسان شناسي که دارند در اينجا هم حرفشان را زده اند. ما انسان را موجودی مختار می دانيم و ارزش افعال اخلاقي هم وابسته به اختياري بودن است. ما دنبال چه الزامي می گرديم الزام بيروني و مکانيکي، الزامي که نوعی اجبار بياورد. کاري کن که احساس کنم کسي مرا به طرف عدل هول می دهد. اين غلط است. الزام اين طوري مطرح نيست. الزام چه طوري مطرح است؟ الزام به تشخيص خود فرد وابسته است. هر که طاووس خواهد باید جور هندوستان کشد. مگر خودت را دوست نداري؟ مگر کمال خودت را دوست نداري؟ به شما که عاقلي، بالغي، حب ذات داري و کمال خودت را می خواهي می گويم که بين اين فعل و کمال حقيقي تو رابطة ضروري برقرار است و بين اين فعل و کمال حقيقي تو رابطة منفي برقرار است. آن مثبت اولي را می گوييم، بايد دومي را می گوييم.
بعد گفته می شود شهوديات، شهودي چه فایده ای دارد؟ می گويند که در درون من، الزامي است. شما الزامي را حس می کنيد – اين نقد به سخن آقاي لاريجاني هم وارد مي شود منظورتان چيست؟ يعني فقط گرايشي به صورت کیف نفسانی در شما هست. اينکه ارزش معرفت شناسي ندارد و توجيه فلسفي از مسئله نیست. ممکن است کسي بگويد که من اين را نمی گويم و من می گويم که حقيقتي را در مرتبه اي از نفس می يابيم که از آن حقيقيت، اين طوري برداشت می کنيم که اينجا الزام اخلاقي است. نه، اين هم درست نيست؛ چون الزام و ضرورت، پيوسته بين دو امر درک می شود. خود ضرورت، يک امر نفسي نيست که من بگويم خودش را می یابم. يعني چه خودش را می يابم؟ مسئله اين است که از احساس خارج شويم و ادراک کنيم. منتهي می گوييم که در مرتبه اي، اين حقيقت را ادراک می کنيم؟ می گوييد ضرورت. ضرورت بين دو چیز را درک می کنيد. استاد هم به وجه احسن اين را بيان کردند؛ می گوييد: نه! خود ضرورت را درک می کنيم. عرض می کنم: اولاً اين معنا ندارد. ثانياً، اين فرار از بحث است.
مي خواهم اين را عرض کنم که جناب استاد می گويند آن حرف ها «لايتمن و لا يغني من جوع» و انتقادي هم که به آقاي مور دارند در جاي خود است و هيچ تهافتي هم در سخن استاد نيست. زیرا اگر استاد می گويند که گرايش را مطرح نکن چيزي را حل نمی کند. مغالطه اي بين ميل و مَيل شده شده است، بله، ايشان از ميل صحبت می کنند؛ اما نه اينکه همان بايد است. حب ذات به عنوان يکي از اميال اصيل و فطري ما موجب می شود که اين نکته را مفروض بگيريم که هر انسان عاقل و بالغي، کمال حقيقي خودش را می خواهد. اين مفروض است. حالا که شما اين را می خواهيد، من به شما می گويم که بين اين فعل و کمال مطلوب شما، ضرورت برقرار است. «بايد» اين را می رساند. می گويند الزام چه شد؟ از خود اين، الزام برمی خيزد. ما بايد نکته ها را براي فرد فاعل مختار توضيح دهيم؛ بعد، الزام بايد در خودش تحقق پيدا کند.
ساقيـا سايه ابـر است و بهــار و لب جوي
من نگويم چه کن ار اهل دلي خود می گوي
ما صحنه را برايت توضيح می دهيم بقيه اش خودت هستي که بايد تصميم بگيري. من ضرورت بالقياس را برايت گفتم اصلاً فضاي اختيار همين اقتضا را دارد.
جمع بندی
استاد فتحعلي: آن گونه که آقاي واعظي به من فرمودند آقاي معلمي مدافع سرسخت نظرية حضرت آيت الله مصباح يزدي نيستند. ايشان هم اشکالاتي به برخي از ابعاد اين نظريه دارند؛ اما تکمله اي دارند و با آن تکلمه، اين نظريه را می بندند. من خواهشم از ايشان اين است که ضمن ايراد آن، ابعادي را که ايشان توجه خاص دارند و بيان تکمله شان، نظر خودشان را دربارة اشکال هایی که آقاي واعظي مطرح کردند بفرمايند.
اگر گفتيم مفاهيم اخلاقي؛ از جمله نظام اخلاقی اسلام، از يک سو معقول ثاني فلسفي و اخبار است و حتي گزاره های انشايي اخلاقي هم اخبار است، ديگر انشايي هم نخواهيم داشت و اين مخالف ارتکاز است. درحالي که، ارتباط عرف و عقلا است، درحالي که گزاره های انشايي داريم و اين ها به جاي بعث و ارسال صادر می شود.
اشکال دوم اين بود که در اخلاق نيازمند الزام هستيم. الزامی باید پایة حداقل باشد که توجيح گر کار فاعل اخلاقي باشد. اشکال سوم اين بود که اگر ما گفتيم يک طرف منشأ انتزاع مفهوم الزام کمال فرد است با توجه به اينکه کمال افراد امري وابسته به نفوس افراد است و نفوس افراد متغيرند منشأ انتزاع ها متفاوتند و اين باعث نسبيت می شود. این اشکالي است که حضرت استاد آيت الله مصباح يزدي مطرح کردند؛ درحالي که خودشان در مرتبة ديگری به آن مبتلا هستند.
محل نزاع در الزامات اخلاقی
استاد معلمي: بسم الله الرحمن الرحيم و الحمدلله رب العالمين و الصلاة و السلام علي سيدنا و نبينا محمد و آله الطيبين الطاهرين المعصومين المکرمين و لعنة الله علي اعداء هم اجمعين.
فایدة مطالبي را که اساتيد بزرگوار فرمودند اين است که زواياي مختلف بحث واضح و ابهاماتش برطرف می شود. بعد هم مخاطب بين همة آن ها آن را که معقول تر است می پذيرد و يا چه بسا ممکن است همه را به عنوان اشاره به وجهي از حقيقت بپذيرد. البتّه منافاتي هم ندارد اگر تناقض و تهافتي نداشته باشند.
آنچه که بنده می خواهم عرض کنم به اشکال دوم آقاي واعظي هم مربوط می شود. اشکالي که آقاي لاريجاني از قديم به نظرية استاد داشتند اين بود که محل نزاع در بحث الزامات اخلاقي و بحث بايدها و نبايد ها، رابطة بين فاعل و فعل است. شما بر رابطة بين فعل و نتيجه تمرکز کردید؛ به تعبير ديگر، دغدغه اين است که من (فاعل) بايد به عدالت رفتار کنم؛ درحالي که، حضرت استاد مصباح فرمودند که بين فعل و نتيجه، ضرورت بالقياس است و اين بايد، همان رابطة بين فعل و نتيجه است. دلیل اینکه شهيد مطهري و علامه طباطباييرضوان الله تعالي عليهما نیز دغدغة رابطة بين فاعل و فعل و بحث ضرورت ادعايي که فاعل بين خودش و فعلش ايجاد می کند را دارند این است که رابطة بين فاعل و فعل بود نه فعل و نتيجه. بنده چون اصل فرمايش آقاي مصباح را پسنديده بودم – اصل بحث ضرورت بالقياس را – و به اصل نظريه های بديل هم اشکال داشتم.
به نظر من، همة این منم علمي و صدقي بحث اعتباريات، الزامات اخلاقي آقاي لاريجاني، شهودگرايي موري، وجدان گرايي روسو و منفعت گرايي بعضي از فلاسفه، وجهي از حق هستند و تناقض صددرصد ندارند؛ مگر نظريات غير واقع گراي مثلاً احساس گرايان که می گويند به سليقه و يا به جامعه گرايان که می گويند به آداب و رسوم يا به اشاعره که می گويند به اعتبار صدق. چه بسا می توان نظرية جامعي داد و نقاط قوت همه را جمع و نقاط ضعف را کم کرد، نظرية جامعي بدهيم که هر کدام وجهي را حل بکنند.
بایدهای اخلاقی، ضرورت بالقیاس و بالغیر است نه فقط ضرورت بالقیاس
چون اصل نظريه ضرورت دارد، بالقياس را به عنوان توجيح نظريه، قابل قبول می دانستم. جواب اين اشکال، به عبارت های حضرت استاد مصباح که مراجعه کردم جواب واضحی به آن داده نشده است. به نظرم، بايدهاي اخلاقي، ضرورت بالقياس و بالغير است نه فقط ضرورت بالقياس. و منظورمان از بالغير، وجود بالغير نیست که بحث هستي شناسي است؛ بلکه بالغير اثباتي است. يعني در مقام استنتاج، بالغير است. شايد می گوييد که بين غذا خوردن و سیر شدن قياسي تشکيل می شود که شکل قياسي اش کامل نيست؛ خيلي بايد کار بکنيم تا صغري و کبرايش قياس اقتراني يا استثنايي شود. محتوايش را خواهيد پذيرفت که همين طور است. مقدمة اولش اين است: بين غذا خوردن و سير شدن رابطة علّي و ضروت بالقياس برقرار است؛ يعني غذا خوردن، علت سير شدن است و سير شدن، معلول غذا خوردن است و بين هر علت و معلولي، بالقياس و ضرورت بالقياس برقرار است. مقدمة دوم آن است که من می خواهم سير شوم يا از باب حب ذات يا از باب گرسنگي يا هر چه که ريشه اش به حب ذات برمی گردد. درهرصورت، مطلوب من سير شدن است. اين کبري را در کلمات هيوم هم ديده ام، ايشان هم می گويند که اگر کار به اينجا برگردد، بايد هایی را پيدا می کند، هيومي که گفته، ربطي بين بايد و هست نيست. نتيجة دو مقدمه این می شود که بين غذا خوردن و سير شدن، ضرورت بالقیاس است؛ یعنی رابطة علی غذا خوردن، علت سیر شدن است. من می خواهم که سیر شوم، نتيجه اش این می شود که بايد غذا بخورم. اين بايد غذا بخورم از مقدمه اي استنتاج می شود که یکی از آن ها ضررت بالقياس بين فعل و نتيجه است. مطلوب من این سیر شدن است. ولي اين بايد، نتيجة عين آن نيست؛ وگرنه مصادرة به مطلوب می شد؛ درحالي که ارتکازاً، مصادرة به مطلوبي نمی بينيم. پس قضيه چيست؟ الزامات اخلاقي ضرورت بالقياس هستند؛ ولي ضرورت بالقياسی که از ضرورت بالقياس ديگري استنتاج می شوند. همان طورکه، آقاي مصباح می فرمايند کشف است و جعل نيست. مقدمة اول را که ضرورت بالقياس است با نتيجه که ضرورت بالقياس است چگونه توجيح کنيم و فرقشان چيست؟ ما اين گونه توضيح داديم که يا فرق بگذاريم بين ايجاد و وجود و يا فرق بگذاريم بين فعل از حيث في نفسه يعني به لحاظ حيث في نفسه، يا فعل به لحاظ حيث صدور آن از فاعل. ما عرض کرديم که فعل، تحليلاً دو حيث دارد نه خارجاً. خارجاً عين هم هستند و دو حيثیت دارد: يک حيث في نفسه دارد به لحاظ رابطه اي که با نتيجه دارد که اسم آن را می توانيم حيث وجود فعل بگذاريم، و وجود نتيجه يک حيث صدور از فاعل دارد که به لحاظ آن حيث، ارتباطي با نتيجه دارد که ايجاد فعل و ايجاد نتيجه، اشکالی ندارد. ممکن است کسي بگويد که استاد بزرگوار هم همين را می خواستند بگويند. اشکالی ندارد ما نمی خواهيم بگوييم که عرض ما، شق القمر است، می خواهم عرض کنم که اين روند را طي کردم، حيث ضرورت بالقياس بين فعل از حيث في نفسه با نتيجه که رابطة وجود با وجود است مقدمه براي استنتاج ضرورت بالقياس ديگرش می شود.
جدا کردن حیثیت های دستوری، عرضی و تحلیل دقیق عقلی در الزامات اخلاقی
دربارة سه نکته اي که آقاي واعظي فرمودند توضیحی می دهم. نکتة اول، درست است. بنده می پذيرم که ارتکاز عرفي شايد در نگاه اول، همان گونه باشد که آقاي واعظي فرمودند و اصلاً نظر به نتايج نباشد، يا مثلا ً دستور بما هو دستور، کاري به نتيجه نداشته باشد امری آمرانه است. آمر يا از جهت ديکتاتوري و قدرتش گفته است يا از جهت حق مولويت؛ مثل خداوند متعال. لذا می گويم که در اين الزامات، حیثیت های دستوري، ارتکاز بدوی، عرفی و تحليل دقيق عقلي را از هم جدا کنیم. حتي در معناشناسی، اشکالی ندارد که بگویيم به لحاظ دستوري به اوامر و نواهي شرعي و اخلاقي نگاه کنيم، يعني از اين حيث که مولايي امري فرمودند و صرف دستور هم هست بايد اين کار را بکنيم. اين حيث دستوري است؛ البته محل بحثمان اين نيست. الزامات اخلاقي می تواند حيث دستوري داشته باشد؛ مثلاً پدري به پسرش می گويد بايد راست بگويي وگرنه نه من نه تو. می بينيد که دستوری آمرانه است. اين حيثيت را داشته باشد ولي مضر به اين نيست که در تحليل عقلي می گوییم که آیا پدر، بايد را همين طوري می گويد؟ نه، اگر می خواهد به کمال برسد بايد اين کار را بکند. ضرورت بالقياس بالا آمد معنايش بالا آمد، در حوزة معناشناختي خودش را نشان می دهد. در لايه های زيرين است و با تحليل دقيق عقلي بالا می آيد، عيبي ندارد و مضر هم نيست. حتی در ارتکازات عرفي ممکن است که عرف، متوجه چنين ضرورت بالقياسی نباشد؛ چون بدواً توجهي ندارد. ولي همان عرفيات می گويند که بايد غذا خورد، يا بايد راست گفت، می گویيم که من نمی خواهم راست بگويم. می گويد: يعني تو نمی خواهي به کمال نفساني و قرب الهي برسي؟! وقتي به شيوة تحليل دقيق عقلي ارجاع شود به همین ضرورت بالقیاس برمی گردد. اين جواب اشکال اول بود.
به نظرم، اشکالی ندارد حيث دستوري داشته باشيم و در حيث دستوري، بحث بايد ضرورت بالقياس در خود آن حيث بما هو حيث، مطرح نباشد و نیز، منافاتي ندارد، با اينکه بحث تحليل دقيق عقلي بدهيم. چهرة ديگري از واقعيت در حوزة معناشناسي مشخص می شود.
امکان انبعاث بدون بعث مولوی
نکتة دیگر، دربارة این بود که رابطة بين فعل و غايت چه ربطي به رابطة فاعل و فعل دارد که رابطة امکاني است و الزامي در آن نيست و شما الزامي درست کن که من به سمت فعل بعث پیدا کنم و بعد که بعث پيدا کردم حب ذات مطرح می شود. اکنون که بعثي از مولايي هست، حب ذات می گويد که پس بلند شو راه بيفت. ولي شما با حب ذات نمی توانيد بعث قبل را درست کنيد و هنوز رابطة امکاني است. من فکر می کنم اين فرمايش بر فرضي مبتني است که آن را قبول نداريم و نیز با نکته اي مخدوش است که قبول داريم. اين فرمايش، فرض کرده است که تا بعث نباشد انبعاث و الزام نیست. عرض ما اين است که این طور نیست که اگر بعث مولوي نباشد الزامي نيست ما خيلي از امور را ممکن است بدون بعث مولوي بفهميم که بايد انجام دهيم؛ چون نتايجش مطلوب ما است. چرا ورزش می کنيد؟ چون می خواهم سالم باشم. کسي به شما دستور داده است؟ نه! واجب شرعي است؟ نه، اجزايي می خواهد که ندارم، حوصله ندارم، اما چه کنم من بيماري هایی دارم که دکتر گفته بايد ورزش کنی؛ البته اينکه دکتر گفته نه اينکه امر کرده است. حتي گاهي دکتر هم نگفته و خودش فهمیده است. پس لازم نيست براي الزام بعث مولوي باشد. اگر بگوييد بعث عقلي است؛ همين ادراکات عقلاني ما نیز از همين قياسي است که عرض کردم، غذا خوردن علت سيري است. من غذا خوردن را می خواهم، مطلوب من است و به هر دليلي بايد غذا بخورم، بايد ورزش بکنم، بايد خيلي کارهاي ديگر کرد، بايد کسب علم کنم. پس، با الزام عقلي مشکل حل می شود. پس، الزام عقلي می تواند قبل از هر چيزي و بدون بعث مولوي بیاید و مشکل حل است.
ضرروت بالقیاس، قبل از بعث مولوی
نکتة ديگر آن است که اگر ضرورت بالقياس نباشد و آمري بگويد بايد اين کار را بکنيد این سؤال مطرح می شود که آیا آمر براساس واقعيات اين حرف را می زند یا نه؟ می گوييم چرا باید این کار را انجام دهی؟ می گويد چون به تو مربوط نيست، به خودم هم مربوط نيست، خودم هم نمی دانم چرا بايد. خوب اين بايد، پشتوانة عملي ندارد. ما دنبال توجيح منطقي هستيم. اگر هم بگويد که اين کار به دليل آثار و نتايج ضرورت دارد، قبل از آن، ضرورت بالقياس هم براي خودش و براي قانع کردن من درست کرده است بعد به من امر الزام مولوي کرده است؛ لذا در باب شارع ما هم همين را می گوييم. خداوند متعال (شارع مقدس) چه کرده است؟ واقعيت ها و رابطة نماز با «تنهي عن الفحشا و المنکر» را ديده است. اينکه نهي می کند بعد گفته چون اين رابطه برقرار است و من هم می خواهم؛ بنده ام به کمالات -به قول امام- برسد پس بايد اين کار را بکند. يعني اول ضرورت بالقياس را درک کرده و بعد مفاسد و مصالح را هم درک کرده است. به نظر من، اینکه احکام تابع مصالح و مفاسد باشد فقط با ضرورت بالقياس قابل تبيين است و اين قبل از بعث مولوي مولا است. لذا به نظر من، نظر استاد مطهري و نظرية الزامات اخلاقي آقاي لاريجاني، مبتني بر ضرورت بالقياس است، اين را در اشکال سوم عرض می کنم. همان طورکه آقاي ميرسپاه فرمودند، حالا ايشان می گويد من در درون خود می يابم که بايد اين طور رفتار کنم؛ حالا يکي می گويد که من عشقم کشيده است که اين بايد را عمل نکنم، شما چه می گوييد؟ می گويي نه اين می آيد. خوب بيايد چه می گوييد شايد مثل آنکه زنده به گور می کردند، می يافتند که زنده به گور می کردند، الزامي است که براساس تربيت بر من تحميل شده است. به قول ابن سينا چنين الزامي را هم نخواهم داشت. بعد می گوييد که اگر بخواهي به کمالاتت برسي، انسان کمالات و غايتي دارد، ميل به خوبی ها را خدا در درون تو گذاشته است. اگر به اين ها عمل کني. اگر می خواهي به کمالات مطلوب خودت برسي به الزامات دروني ات پاسخ مثبت بده، که این، ضرورت بالقياس است. اعتباريات مرحوم علامه، اگر می خواهيد سير شويد بايد جعل «بايد» کنيد تا کار از امکان به ضرورت برسد. ما اين جعلِ بايد را پذيرفتيم، حال اگر می خواهيد سير شويد، بايد بين خودت و فعلت جعل «بايد» کني. اين «بايد» قبل از جعل بايد چيست؟ اين بايد که اعتباري نيست. علامه قطعاً آن را اعتباري نمی داند به دليل اينکه در توجيح می گويد که ما اعتبارات لغو و بیهوده نمی کنيم، براساس روابط بين افعال و نتایجش، این اعتبار را می کنيم. پس اگر می خواهي سير شوي باید بين خودت و غذا خوردن جعل بايد کني. اين بايد قبلي به نظر من دقيقاً ضرورت بالقياس است و نمی توان از آن فرار کرد. نکته اي هم دربارة تهافت گفتند، من تهافت را نفهميدم. تفاهت به اين معنا است که از يک طرف شما به شهودگرايان می گوييد که به ميل تنها کاري نداشته باش و از طرف دیگر خود شما حب ذات را مطرح می کنید.
تفاوت «حب ذات» آیت الله مصباح با «میل» آقای مور
تفاوت بين ميل که آقاي مور می گويد و حب ذات که استاد می گويند اين است که مور می خواهد با همين ميل توجيح منطقي درست کند که بگويد اين الزام و شهود را داریم، پس بايد به عدالت رفتار بکنيد. اشکال اين است که شايد اين و اين الزام دروني به دلیل تربيت غلط و یا القائات دیگران باشد. اگر خودت جداي از همه تربيت ها و هم تعلقات مذهبي و غير مذهبي که نگاه بکنيد اصلاًٌ اين بايد را، احتمالش کافي نيست، لازم نيست اثبات بکنيد. در خيلي جاها بايد به اين احتمالات توجه بکنيد. ثانياً در فرض اينکه بايد من چه الزامي دارم که به نداي درونم پاسخ مثبت بدهم؟ ممکن است بگوييد که فطرت الهي است. فطرت، دروني است حق و بسيار هم درست است. اما شهودگرايي نیست که می خواهيد با خودش کارش را تمام کنيد. بايد مباني فطرت را بياوريد. پس او می خواهد با ميل، مشکل توحيد را حل کند. ما می گوييم که قبل از مطرح کردن ميل باید ضرورت بالقياس را به عنوان يک فهم درک بکنيد و در اینجا، حب ضميمه می شود که شما مگر دنبال کمالات نيستيد؟ ممکن است بگوييد نيستم، نباش! می تواند بگويد نباش به من چه مربوط است اگر هستي «بايد» و اگر نيستي که هيچي! لذا اگر کسي بگويد دوست دارم جهنم بروم، دیگر بحث منطقي فايده ندارد. لذا دنبال اين نيستيم که طرف می خواهد برود بهشت يا جهنم؛ می گوييم اگر می خواهي بهشت بروي اگر می خواهي به کمالاتت برسي ما اين را می فهميم. بعد آن حب ذات ضميمه می شود، نه آنکه توجيح منطقي بکند.
الزام در ایجاد فعل
استاد واعظی: با تشکر از حضرت استاد معلمي، نکته اي دربارة اصل تکلمة ايشان، نظرية استاد مصباح يزدي و همچنين سه اشکالي که به من کردند دارم.
به نظر من، نکته اي که آقاي معلمي می فرمايند مشکل را حل نمی کند، ايشان مي فرمايند که چون بين ايجاد وجود، تقارن اعتباري است، تحقق فعل عدالت به عنوان فعل اخلاقي باکمال انسانی، رابطة ضرورت بالقياس دارد. پس ايجاد العداله که به حيثيت فاعل برمی گردد با فعل عدالت حقيقتاً و وجوداً يک چیز هستند. حقایق ايجاد فعل و خود فعل؛ از حيث انتساب به فاعلشان، اعتباري اند. بنابراين، ما همان ضرورت بالقياس که بين نفس الفعل و غايت برقرار است، بين ايجاد الفعل و غايت هم برقرار می کنيم. پس، رابطة امکاني که بين فاعل و فعل عدالت بود برطبق اين تحليل، تبديل به رابطة ضرورت می شود و «بايد» اينجا می آيد. آن رابطه، طرف قرار می گيرد، فاعل هم طرف ضرورت بالقياس قرار مي گيرد. شبهه اي که به نفس و نظر حضرت آيت الله مصباح يزدي هست برطرف می شود؛ زیرا يک اشکال اين بود که فاعل، طرف قرار نگرفته و بين فاعل و غايت ضرورت بالقياس است. الزامات اخلاقي متوجه فاعل است. بايد عدالت بورزید. نبايد دروغ بگوييد، بايد راست بگوييد، متوجه فاعل است. درحالی که، ضرورت بالقياس ربطي به فاعل ندارد. بنده عرضم اين است، اين مشکلي را حل نمی کند به اين بيان که؛ يک ضرورت بالقياس را به لحاظ گزارة خبري تبديل به دو تا می کند. یعني فعل عدالتي که از باب تعدد ايجاد وجود، بالااعتبار دوتا می شوند، دو طرف قرار می گيرند. می توانيم اين طرف وجود فعل را با غايت بسنجيم و از رابطة ضروري بين فعل و غايت بين فعل اخبار کنيم. می توانيم فاعل فعل موجد را، طرف قرار دهيم به اين بيان که بگوييم: بين ايجاد العداله و تحقق غايت، رابطة ضرورت بالقياس وجود دارد. اما عرضم اين است که اين مشکلي را حل نمی کند. بحث دربارة اين است که آيا الزامی به ايجاد العداله وجود دارد يا نه. الزامي اينجا هست يا نه. مثلاً بين القا کاغذ فی النار، يعني کاغذ رابه آتش القا کنم و سوخته شدنش، رابطه ضرورت بالقياس وجود دارد اين ايجاد و وجود، تقارن اعتباري دارد؛ من مي گويم که بين وجود يعني کاغذي که في النار است و فعل سوخته شدن، رابطة ضرورت بالقياس وجود دارد. اما بحث دربارة اين است که من بايد کاغذ را در آتش بیندازم يا نه و اگر انداختم، اگر فعل محقق شد، اگر عدالت محقق شد، بين عدالت و غايت، رابطة ضرورت بالقياس وجود دارد. بين ايجاد العداله با غايت، رابطه ضرورت بالقياس وجود دارد. اما بحث این است که الزامش از کجا است؟ چه کسی گفته که من ملزم هستم که عدالت بورزم و اخبار از اينکه بين عدالت با غايت، رابطة ضرورت بالقياس وجود دارد. شما اضافه کرديد که بين وجود العداله و ايجاد العداله تقارن اعتباري وجود دارد؛ پس، در ظرفي که فعل عادلانه محقق می شود دو قضيه و گزارة خبري داريم؛ بين وجود العداله و غایت، ضرورت بالقیاس وجود دارد و بین ایجاد العداله و غایت نیز، ضرورت بالقیاس وجود دارد. اما همة بحث این است که اين الزام از کجا مي آيد؟ اين ضرورت بالقياس، مفاد اين الزام را درست نمی کند، اين اشکال اصلي است که به تکلمة ايشان دارم.
چند نکته
سه نکته را دربارة اشکال می گویم: نکتة اول می فرمايد که بحث معناشناختی (semantical)، منافاتي با اين ندارد که در تحليل عرفي، مفاد عرفي، معنايي که از کلام فهميده می شود چيزي باشد و تحليل عقلي چيزي ديگري باشد و از مفاد عرفی و معنايی کلام صرف نظر کنيم. در بحث های semantical، می خواهيم بدانیم که معنا چيست. يعني وقتي می گوييم که اين غذا خوب است، عدالت خوب است و اين منظره خوب است آیا کلمة «خوب» در تمام کاربردها معناي يکساني دارد؟ اگر تحليلي به منشأها برگردد و به مُفاد برنگردد اين تحليل ما نمی تواند به معناي آن واژه يا معناي آن کلمه در نظر بگيريم. آقای معلمي، بارها از اصل ضرورت بالقياس دفاع کرد، گويي کسي منکر اين هست. مثلاً ايشان استشهاد کردند به اينکه در همان مصالح و مفاسد نفس الامري شرعي، رابطة ضرورت بالقياس است. مگر کسي منکر اين است؟! بحث اين نيست، کسي منکر ضرورت بالقياس بين علت ومعلول نيست. کسي منکر اين نيست که در هر جا فعل توليدي داشتيم و فعلی با غايتي، رابطة توليدي داشت، ضرورت بالقياس داريم. بحث دربارة مفاد الزام و بايد و نبايد است. آيا معنای مفاد اين بايد و نبايد، دلالت و اشاره به ضرورت بالقياس دارد يا معنایش چيزي ديگر است. کسي منکر اين نيست.
نکتة آخر این است که کلمة بعث عقلي در کلام من نبود. از نظر بسياري از بزرگان اهل حکمت و فلسفه مثل مرحوم محقق اصفهاني که خيلي اصرار بر اين نکته دارند کار عقل درک است و عقل، بعث و زجر ندارد، لذا کلمة بعث عقلي مسامحه اي است. ما عقل را به عنوان دَرَّاک، يعني قوة درک کننده در نظر می گيريم. کسي که می گويد الزامات عقلي داريم مرادش اين نيست که عقل ما بعث می کند، عقل بعث و درک ندارد، عقل درک می کند؛ يعني لزومي را مثل ضرورت بين علت و معلول، درک می کند و ضرورت را نمی آفريند. مراد کساني که می گويند الزامات و ضرورت عقلي داريم اين است. چنان که در عالم عين، برخی ضرورت ها را عقل ما درک می کند. در عالم مربوط به افعال هم برخی ضرورت ها را عقل ما درک می کند.
نظریة باور
استاد فتحعلی: برای تکمیل بحث، دربارة سخنان آقاي واعظي، معلمي و ميرسپاه نکته ای را بیان می کنم. در فلسفة اخلاق، نظریه ای به نام نظریة باور (Belief Of Theory)، است که دربارة عمل اخلاقي است. معتقدند که عمل اخلاقي، فقط با شناخت و باور و یا فقط با میل انجام نمی شود. اصطلاحاً می گويند: «باور بدون شناخت لنگ است و باور بدون ميل لنگ است و ميل بدون باور کور است». واقع گرايان در پاسخ، این بحث را مطرح می کنند که شناخت به تنهايي می تواند برانگيزاننده باشد، در اخلاق ما نياز به انگيزه و برانگيختن فاعل به سوي عمل را داریم همان طورکه، در هر نوع فعل ديگري، فاعل آگاه نياز به انگيزه دارد. در اخلاق هم به دلیل اینکه قائل به عليت هستيم اين حسن فاعلي می تواند خیلی کارساز باشد. من خواهشم اين است که آقاي معلمي، ميرسپاه و به ويژه استاد فياضي، اگر فرصت شد در بخش پاياني کلامشان به اين بحث بپردازند که آيا شناخت به تنهایی می تواند بر انگيزاننده باشد. فايدة اين بحث اين است که چه بسا مشکل شهودگرايان -که ذکر شد بعضي از اعّزا هم اين نظر را دارند- و مشکل نظريه حضرت آيت الله مصباح يزدي، با اين حل شود. يعني بحث اينکه آيا ميل ما را به سوبژکتيويسم و نسبیت می کشاند یا نه؟ وقتي شما شهود کرديد، الزام را يافتيد يا نه، با عقل نظري رابطه ضروري را، همين کافي است براي اينکه شما به عمل وارد شويد.
عمل برطبق ضرورت بالقیاس به طور وجدانی و فطری
استاد میرسپاه: اگر کمی دربارة اين مسئله فکر کنيم معلوم می شود که همة ما به صورت فطري و وجداني برطبق نظرية آقاي مصباح عمل مي کنيم. مثلاً وقتي آيت الله جوادي آملي خواستند تذکر بدهند که بانک ها بايد جنبه های شرعي را رعايت کنند و برخی کارهايي که می کنند درست نيست. نکته هایی که گفته شده حقايقي در آن نهفته است. ما سعادتمان در اين است که اين طور باشيم و ضرر می کنيم که اين طور بکنيم. يعني همين ضرورت بالقياس را توضيح می دهند. يکي از آقاياني که نمی خواهم اسم ببرم البته چهرة مخالفي دارند. خيلي سخت ارتباط منطقی بين بايد و هست را نفي می کند. در بسياري از توصيه هایي که به دانشجويان می کرد که بايد چنين کنيد؛ نبايد چنان کنيد، همه را به صورت ضرورت بالقياس توضیح می داد، مي گفت: من می گويم بايد اين طور کنيد؛ چون فلان هدف را داريد، نبايد اين طور کنيد؛ زیرا به فلان هدف نمی رسيد.
و من تعجب می کردم که اين آقا، کتابی نوشته است دربارة نفی رابطة بين بايد و هست؛ ولي در عمل، خودش را نقد می کند.
استاد واعظی: در آغاز سخنم، این نکته را عرض کردم که اين نظريه در بعضي جهات مربوط به الزامات، بسيار باخير و مقصود است. سخنان اخير شما هم ناظر به سودمندي اين نظريه است که می فرماييد. در توجیح اينکه چرا بايد اخلاقي زيست، اين نظريه اشاره به رابطه ای واقعي ميان فعل و غايات هست. توجيح کننده خوبي است و من منکرش نيستم. بحث دربارة اين بود که اين نظريه نمی تواند بعد معناشناختي بايد ها و نبايد ها را در قضایای اخلاقی به کار می رود بیان کند.
استاد میرسپاه: عرض بنده نیز، همين بود. البته اگر فقط ويژگي بايد ها و نبايدهای اخلاقي را توجه کنيم که جناب استاد، شيوا و شفاف توضیح دادند که معلوم است ما دربارة افعال اختياري انسان صحبت مي کنيم. اين بايد، با بايدي که استاد در آزمايشگاه شيمي به دانشجوي خودش می گويد که بايد اکسيژن و هيدروژن را ترکيب کني که به آب برسي، از نظر اصل محتوا، فرقي ندارد؛ منتهي چون مقام، مقام خاصي است، اين مقام افعال اختياري انسان است. در خود این، الزام اخلاقي و حالت تحريکي نهفته است. توجه کنید که چون مورد خاص است، خصوصيت مورد است که الزام اخلاقي را تأمين می کند.
الزام دربارة نتیجه
استاد معلمی: آنکه فرمودند شما الزام بين فعل و نتيجه در مرحلة وجود و بعد ايجاد را درست کرديد این اشکال باقی است که چرا آن غايت را بايد ايجاد کنيد؟ عرض ما که اين بود که به لحاظ مباني خداشناسي و انسان شناسي، کسی نگفته است. ولي می توانيم از آن قطع نظر کنيم و بگوييم که اگر می خواهيد به آن نتيجه برسید بايد فلان کار را انجام دهی بحث اين است، نگوييد که «باید» دربارة نتيجه از کجا می آيد، مشکلی هم ندارد؛ چون قضية شرطيه است. اگر می خواهيد به آن غايت برسيد بايد اين کار را بکنيد. اگر نمی خواهيد به آن غايت برسيد اين کار را نکنید. می خواهی به جهنم بروي، ولي وقتی گفتيد تو غايت را می خواهي آن وقت اينکه چرا در مقدمة دوم، حب ذات را نياوريد کمالات تمام نمی شود. تو می خواهي یا نمی خواهي عذاب شوي. پس مقدمة اول و نتيجه ربطی به این ندارد که آیا ما حب داريم يا نداريم. مقدمة دوم می گويد که ما طالبيم؛ منتهي می توانيم به صورت قضية شرطيه بيان کنيم: اگر می خواهيد بايد اگر نمی خواهيد که هيچ. پس اولاً لازم نيست که الزام نتيجه را درست کنيم. ثانياً، الزام نتيجه به نظر ما ضرورت بالذات است که به کمال مطلوب برمی گردد که مباني خداشناسي و انسان شناسي را تبيین می کنند که در جاي خودش مطرح است.
آیا ملاک معنا، ارتکاز عرف است یا تحلیل های دقیق فلسفی؟
نکتة ديگری که آقاي واعظي بر آن تأکيد دارند و من هم به ايشان حق می دهم اينکه در معناشناختي، ارتکاز عرف براي شما ملاک معنا است يا تحليل های دقيق فلسفی؟ من اشکال ايشان را اين گونه می فهمم که اگر گفتيد تبادر لفظ ذهن و اين ها ملاک حقيقي شيء است، تبادر غير از اين ضرورت بالقياس می فهميد، اگر هم که آن معنا را قبول نکرده ايد، که چيز ديگري می فهمید و حرف ديگري می زنيد. عرف مسامحه اي داريم و عرف دقيق، يکي گفت که به نجف رفتی درس خواندي؟ گفت: بله، منطق، گفت برو ببین در بازار منطقي فکر می کنند؟ گفت: نه. گفت: منطق را درست نفهميدي، يک بار ديگر بخوان. خواند و آمد وگفت: همه صغري و کبري و نتيجه دارند. گفت: بارک الله. گاهي عرف توجه ندارد. عدم توجه عرف نه اينکه مفادش را تغيير بدهي. عرف گاهي در ارتکازاتش توجه ندارد. که همان عرف را اگر توجه بدهي که مثلاً چرا بايد راست گفت؟ شروع می کند برايتان صغري و کبري می چيند که اگر راست نگويي که هرج و مرج می شود. اين بايدش، واقعاً ضرورت بالقياس است. مي خواهم عرض کنم چه اشکالی دارد بگويیم که يک ارتکاز عرف مسامحي و يک معناي دقيق همان عرف را داریم ولي دقت به آن بدهيم. چه کسي گفته است استعمال اکثر در جايي به غير از معنا باطل است؟ اين را هم نگوييم که باز بگوييم خود آن في نفسه چه اشکالي دارد که لفظ به لحاظ انشايي باشد و حيث دستوري پيدا کند، به لحاظ اينکه آمري به مأموري گفته از موضع بالا، از حيث اخباری داشته باشد. به لحاظ اينکه با قطع نظر از آمر و مأمور به آن نگاه کنيم چه اشکالی دارد که لفظی انواع مفاهیم و دلالات را داشته باشد و هر کدام هم درجاي خودش محفوظ باشد، لزومی ندارد که اصرار داشته باشیم که فقط اين دلالت را قبول داريم و چون بقیه در اين سطح دلالت نیست، کاربردی ندارند. والسلام عليکم و رحمه الله وبرکاته.
استاد واعظی: بحث دربارة معنا نيست. بحث دربارة فعل گفتاري است که انجام می دهيم. با گفتن بايد عدالت بورزي، از ضرورت بالقياس اخبار می کنم، مثل اين فعل متساوي من است، يا دارم الزام می کنم. اينکه شما می گویيد استعمال اکثر از معنا، بحث دربارة اين است که با هم قابل جمع نيست.
استاد فتحعلی: از سخنان جناب استاد فياضی، در مقام جمع بندي مطالب بهره مند می شويم.
«باید»، لفظی مشترک بین انشاء و اخبار
آیت الله فیاضی: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم. الحمدلله، الصلاة والسلام علي رسول الله و لعنة الله علي اعداءالله اجمعين.
نکتة اول اين است که «بايد» لفظ مشترک است که هم در انشا و هم در اخبار به کار می رود و بنابراين در يک جمله که «بايد» به کار می رود، خود جمله به دلیل وجود این کلمه در آن، مشترک می شود. ممکن است بگوييد، پدري به فرزندش بگويد بايد دروغ نگويي، اين نهي است. بايد نکرد، نهي است و انشا واقعيتي ندارد غیر از همين زجر که با خودش محقق می شود. انشا، صدق و کذب ندارد. صحبت از اينکه معناي اين چيست، واقع اين چيست و حکايت از چه می کند نداريم. اگر کسي قایل شد به اينکه همة خوب و بدها با همين الزام درست می شود، مثل اشاعره که می گويند هرچه را خداوند متعال فرمود بايد، خوب می شود و هرچه را فرمود نبايد، بد می شود. بحث ما در اينجا بي معنا است. اگر کسي از بايد و نبايد اخلاقي بحث می کند به ویژه حضرت استاد آيت الله مصباحدام ظله، براساس اين بحث می کند که اخلاق را بخشي از حکمت می داند و حکمت عبارت است از درک واقعيات، منتهي گاهی واقعيت ها و نيست هایی است که به افعال اختيار زباني في جهت حسن مرتبط نیست، اين حکمت نظري می شود. گاهی نیز به افعال اختياري من مربوط می شود که حکمت عملي می شود. بحث اين است که وقتي در حکمت عملي گفته می شود که راست گويي خوب است يعني چه؟ بايد راست گفت؟ اين ضرورت، يعني چه؟ اين ضرورت الزام نيست، لزوم است. الزام، همان معناي انشايي است. لذا ايشان می فرمايند: ضرورت بالقياس، ضرورت نه الزام، ضرورت، معنایی لازم است، ضرورت یعنی وجوب بالقياس. می خواهيم بدانیم واقعاً اين چيست که ما آن را می فهمیم. اگر بفهميم خدا هست، يعني در حکمت نظري کشف واقعيت می کنيم. اگر می فهميم که عدالت ضرورت دارد در اينجا کشف واقعيت و علم است، علم از گزاره ها؛ يعني از خبرها و قضايا تشکیل می شود، اصلاً بحث انشا نيست. اين قضايا هست يا نيست؟ مثل اشعري می گويد چنين قضايايي وجود ندارد. ولي يک کسي که اشعري مسلک نيست، قائل به مسلک عدليه است می گويد که واقعيت هایی داريم که کار عقل بشر، فهم آن واقعيت ها است. بنابراين، هر دو را داريم. لفظ بايد به معناي الزام هم می آيد، به معناي ضرورت و لزوم هم می آيد. منتهي محل بحث ما آن الزام نيست. محل بحث ما لزوم و ضرورت است. بنابراين، عرض می کنيم که ضرورت اينکه گفته شد امر بالذات نيست، اين هم ظاهراً تمام نيست. ضرورت، معاني مختلفي دارد؛ ضرورت ذاتي ضرورت غيري و ضرورت بالقياس داريم. ولي محل بحث نظر حضرت استاد آيت الله مصباح آن ها نيست. ايشان مدعي هستند که ضرورتي که هست ضرورت بالقياس است.
حاصل نظر ايشان هم اين است که می فرمايند: معناي بايد، عبارت است از اينکه براي رسيدن به نتيجه، انجام فعل ضرورت دارد. يعني دو مقام داريم يک مقام فعل به صيغه اسم مصدري با نتيجه، می گوييم خود فعل با قطع نظر از استناد به فاعل را بطه اش با نتيجه، رابطة ضرورت بالقياس است يعني اگر نتيجه موجود است، ضرورتاً فعل هم موجود بوده که اين نتيجه عايد شده است؛ اين ضرورت بالقياس است بين فعل به معناي اسم مصدري و نتيجه. روشن است که در اخلاق، بايد به اين معنا، منظور نيست. چون نمی خواهد بگويد که اگر به نتيجه رسيده اي يقين داشته باش، بايد يک فعلي انجام شده باشد. اين را نمی خواهد بگويد. بحث در اين است که اين فعلي که هنوز انجام نشده، آيا ضرورتي دارد که انجام شود. انجام شدن فعل، محل بحث است. يعني راست گفتن که راست گفتن، معناي مصدري است و استناد به فاعل در حقيقتش نهفته است. پس، معناي فرمايش استاد اين می شود که شما که طالب آن نتيجه ای، بايد اين کار را انجام بدهي. آن بايد نه بايد الزام است، يعني ضرورت دارد، يعني به وجود آمدن نتيجه در آينده، بدون انجام دادن اين فعل، ميسر نيست. معناي ضرورت بالقياس از اول در انجام فعل اخلاقي می رود و وقتي اين طور شد، سؤال می شود که چرا من طالب نتيجه هستم؟ در اينجا، مسئلة ديگری دخالت می کند که از مقولة عقل نظري نيست و به فرمايش حضرت استاد آيت الله جوادي آمليدام ظله، عقل عملی است. عقل عملي، قوة محرکه انسان بما هو انسان است. در انسان، قواي محرکة حيوانات هم هست. ولي انسان بما هو انسان، قوة محرکه اي دارد که اختصاص به خودش دارد. آني که مؤمن را يک ساعت به اذان بلند می کند، در حيوان نيست. به آن، عقل عملي می گویند؛ يعني قوة محرکة خاص انسان. وقتي من با عقل نظري ام فهميدم که آن نتيجه، بدون اين فعل ميسر نيست در اينجا عقل عملي يعني قوة محرکه، من را وادار می کند به اينکه اين فعل را انجام دهم. همان طورکه حضرت استاد ميرسپاه فرمودند، وادار به اين معنا نيست که يعني من را مجبور می کند؛ بلکه داعی است. انسان بالغ و عاقلی که می خواهد انسان باشد و به مرحلة حیوانی تنزل نکند اين کار ضرورت دارد. انجام اين کار ضرورت دارد برای اينکه شما براي آن غايت خلق شدي. بنابراين، عقل عملي دخالت می کند؛ اما معناي عقل عملي، «بايد» نيست. کار عقل عملي، درک بايد نيست؛ بلکه بعث می کند.
استاد واعظی: بايدي که متوجه غايت است از کجا آمده است؟
«باید»، متوجه غایت است یا فعل؟
آیت الله فیاضی: بايد، متوجه غايت نيست، متوجه فعل است. انجام دادن اين فعل براي رسيدن به آن غايت ضرورت دارد. سؤال می شود که چرا آن غايت را می خواهي؟ اين، بحث ديگری است، ربطي به مفهوم «بايد» ندارد. البتّه ايشان در اين بخش هم وارد شدند و گفتند که به این دلیل آن غایت را می خواهم که حب ذات دارم. حب ذات من به من می گويد که کمال خودت را بخواه. اين کمال را تحصيل کن اين ها کارهاي عقل عملي در وجود من است. عقل نظري می گويد: اگر نيرويي هست که شما را دعوت می کند و انگيزه می شود براي شما که کمالت را تحصيل کني. من (عقل نظری) فهميده ام که تحصيل آن کمال، بدون انجام اين فعل، ميسر نيست. پس بايد اين فعل از شما صادر شود. اين بايد به همان معناي ضرورت بالقياس است. همان طورکه فرمودند در اینجا بعث هست؛ ولي بعث کار عقل نيست، کار قوة عامله يعني عقل عملي است. اينکه فرمودند فهم عرف در اقم الصلوة فهم انشايي است، درست است. فهم عرف در صلّ و أقم الصلوة فهم انشايي است و محل بحث انشاء نيست. محل بحث اين است که مصلحتي که وادار کرده شارع مقدس را که تمام احکامش حکيمانه است به اينکه این امر را بکند چيست؟ چرا شارع مقدس فرموده بايد؟ يعني اين بايد انشايي مبتني بر یک بايد واقعي اخباري هست يا نه. اين نظريه می گويد که بايد اخباري وجود دارد که آن اين است که براي قرب ، بايد نماز انجام شود. اين «بايد» غير از «بايد» آمر است. غير از بايد شارع است. اين بايد، حکم عقل است. منتهي، خيلي وقت ها عقل نمی تواند روابط بين فعل و نتيجه را درک کند. رابطة بين عدالت و نتيجه را درک می کند. در اينجا ضرورتش را خودش می فهمد، رابطة بين صلاة و قرب را نمی تواند درک کند. شارع مقدس، الزام انشايي می کند. بعد به دليل اينکه، کسي که الزام انشايي را می بيند، قائل به مکتب عدليه است و قایل به اين است که آن حکيم امر لغوی نمی کند می فهمد که پس براي آن نتيجه انجام دادن اين فعل، ضرورت دارد.
پس براساس نظر حضرت استاد، از همان اول ضرورت بالقیاس متوجّه انجام دادن فعل است: زیرا علت نسبت به معلول ضرورت بالقياس دارد معلول وقتي علت موجود است واجب است. وقتي معلول موجود است، وجود علت واجب است. فرق اين است که معلول موجود است اما آن ضرورت بالقياس در اينجا به دليل اين که معلول موجود نيست، عقل می گويد، حالا که معلولي موجود نيست، اگر بخواهي که موجود شود که عقل عملي می گويد بخواه، برو سراغ آن. دارد تو را دعوت می کند به سوي آن، اگر می خواهي موجود بشود آن، بايد اين کار را تو انجام بدهي، اين ضرورت بالقياس به نظر می آيد توجيح کنندة دقيق اين بايد است.
و مسئلة اينکه فرمودند این، متفاهم عرفي نيست، عرض می کنيم که آن معناي عرفي در جاي خودش درست است. ولي اين محل بحث نيست. اينکه فرمودند ما در افعال اخلاقي يک جا الزم می خواهيم، ما عرض می کنيم که الزام به معناي پيدايش داعي اگر هست، درست است. اگر به معناي ايجاب است، چه لزومي دارد؟ اگر شما می گوييد کسي براي من واجب کند، خود عقل است. عقل هم حکم بکند که من به تو امر می کنم که بکن! چه لزوي دارد؟ مگر خود ما در فقه نمی گوييم اگر قطعي يک حکم را کشف کردي، احتياج به امر مولا نيست. دیگر احتياج به نهي مولا نيست. چون «الاحکام الشرعيه الطاف في الواجبات العقليه». عقل وقتي فهميد براي رسيدن به يک نتيجه انجام يک فعل ضرورت دارد، اين همان ضرورت محل بحثمان است. الزام به معناي انشا يا هر نوع از الزام خارجي، الزام خارجي خارج از بحث ما است. همان فهم من به اضافه عقل عملي و اينکه انسان بالغ عقلی هستم، کافي است برای اينکه با اختیار به سمت فعل بروم؛ يعني انگيزه براي فعل محقق بشود.
اينکه فرمودند که باور بدون ميل لنگ است و ميل بدون باور کور، حرف بسيار درستي است. يک وقت می خواهيد بحث بايد را معنا کنيد، بايد همان چيزي است که اين ها رسيدند باور که ما آن را قبول نداريم. باور خودش يک عمل است تصديق به اينکه ضرورت دارد انجام کار براي رسيدن به نتيجه. اگر نباشد انسان کور است. «قالوا لو کنا نسمع أو نعقل» خيلي وقت ها انسان کور است؛ اما شارع مقدس و بينايش می کند. يعني من خودم نمی توانستم رابطة ضروري بين نماز دو رکعت صبح با قرب را درک بکنم که اگر اين نماز، سه رکعت شد بعد می آورد. بين سه رکعت و بُعد رابطة ضروري است. بين دو رکعت و قرب رابطة ضروري است. سه رکعتي شد بُعد می آورد. ولي شارع مقدس، من را بينا کرد. «الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور» يکي اش هم همين است. اگر انسان بخواهد هم لنگ نباشد و هم بينا باشد بايد هر دو قوه در او فعال باشد يعني هم ضرورت انجام فعل را براي رسيدن به آن غايت بفهمد. یا با عقل بفهمد که اخلاق ضامن اين بحث است. اخلاق يک علم عقلي است می خواهد بگويد که ما می فهميم که بين عدل و بين برقرار شدن يک نظام انساني، رابطة مثبت برقرار است. اگر می خواهيد که نظامی، انساني باشد، بايد عادلانه زندگي کنيد. بنابراين، ميل بدون باور، کور است؛ باور بدون ميل، لنگ است. اگر فهم بود، اما ميل به کمال نبود، بلکه ميل به حيوانیت و شهوات بود، همان که در حيوانات هست، در انسان ها هم هست، آن در وجود من حاکم شد، در موقع تزاحم بين ميل حيواني و ميل انساني، فهم هست؛ ولي عقل عملي فعال نيست، پس باور بدون ميل لنگ است. پس، هم بايد ميل باشد، هم بايد باور باشد و مفاد بايد هم، همان ضرورت انجام فعل، ضرورت ايجاد فعل براي رسيدن به غايت غير حاصل است.
جمع بندی
استاد فتحعلی: ابعادی را که در ابتداي بحث عرض کردم جمع بندي می کنم.
در مورد چيستي شناسي لزوم اخلاقي اين گونه که اساتيد فرمودند، لزوم اخلاقي، مقولة ذات اضافه است و نوعي ضرورت بالقياس است. ضرورت بالقياس بين فعل فاعل و نتيجه اي که مورد نظر نتيجة فعل باتوجه به اينکه نتيجه آن فعل، مطلوب فاعل است.
در زمينة وجودشناسي، نظرية حضرت آيت الله مصباح يزدي قائلند که الزامات اخلاقي وجود مستقل در خارج ندارند؛ بلکه وجودشان به وجود منشأ انتزاعشان است و واقعيت آن ها به واقعيت منشأ انتزاعشان است، به لحاظ شناخت شناسي، استفاده ای نکردم، خودم هم در بيانات ايشان نديدم که باید از عقل نظري براي رسيدن به اين ضرورت استفاده کنیم؛ یعنی وجدانه شهود و فطرت هم می توانند ضرورت بالقیاس را درک کنند. نظريه ايشان نسبت به منبع شناخت، راه شناخت و آنچه که مدرک اين شناخت هست سکوت کرده يعني. ما اين ضرورت بالقياس را می توانيم با شهود درک کنيم يا بالوجدان، يا با طبيعت، يا با فطرت. ولي اصل ضرورت هست. به لحاظ توجيح الزامات اخلاقي يعني الزام اصلي و پايه ای که عرض شد جناب آقاي واعظي هم اشاره کردند و جزء اشکالشان بود ايشان الزام پايه اي را به حب ذات بديهي در وجود انسان برمی گردانند که امری واقعي است. و به اين ترتيب نظريه واقع گرايانة خودشان را در باب الزام تمام می کنند. نکته اي که باقي ماند اين بود که در تزاحم الزامات چه بايد کرد که اساتيد محترم اين را نفرمودند. حضرت آيت الله مصباح، قائل به سلسله مراتب طولي الزامات هستند. پس در هر جا کمال برتری با کمال پايين تري، تزاحم پيدا کرد الزام پايين تر مرجوح و الزام بالاتر که مربوط به کمال بالاتر است، راجح می شود و تزاحم هم مرتفع می شود.